{{::'controllers.mainSite.MainSmsBankBanner2' | translate}}
این دل که به شهر عشق سرگشتهٔ تست بیمار و غریب و در به در گشتهٔ تست برگشتگی بخت و سیه روزی او از مژگان سیاه برگشتهٔ تست
تا صورت زیبای تو از پرده عیان شد یک باره پری از نظر خلق نهان شد گر مطرب عشاق تویی رقص توان کرد ور ساقی مشتاق تویی مست توان کرد
تا دل به برم هوای دلبر دارد افسانهٔ عشق دلبر از بر دارد دل رفت ز بر چو رفت دلبر آری دل از دلبر چگونه دل بر دارد
من که مشتاقم به جان برگشته مژگان تو را هوشیاری مشکل است البته مستان تو را گر بدینسان نرگس مست تو ساغر میدهد بهر حور از دست نتوان داد دامان تو را
چنین که برده شراب لبت ز دست مرا مگر به دامن محشر برند مست مرا چگونه از سرکویت توان کشیدن پای که کرده هر سر موی تو پای بست مرا
یک شب آخر دامن آه سحر خواهم گرفت داد خود را زان مه بیدادگر خواهم گرفت چشم گریان را به طوفان بلا خواهم سپرد نوک مژگان را به خوناب جگر خواهم گرفت
تا قبله ی ابروی تو ای یار کج است محراب دل و قبلهٔ احرار کج است ما جانب قبلهٔ دگر رو نکنیم آن قبله مراست گر چه بسیار کج است
از کشت عمل بس است یک خوشه مرا در روی زمین بس است یک گوشه مرا تا چند چو کاه گرد خرمن گردیم چون مرغ بس است دانهای توشه مرا
مردان خدا پرده ي پندار دريدند يعني همه جا غير خدا يار نديدند هر دست که دادند همان دست گرفتند هر نکته که گفتند همان نکته شنيدند
كی رفته ای ز دل كه تمنا كنم تو را؟ كی بوده ای نهفته كه پیدا كنم تو را؟ غیبت نكرده ای كه شوَم طالب حضور پنهان نگشته ای كه هویدا كنم تو را
این دل که به شهر عشق سرگشتهٔ تست بیمار و غریب و در به در گشتهٔ تست برگشتگی بخت و سیه روزی او از مژگان سیاه برگشتهٔ تست
تا صورت زیبای تو از پرده عیان شد یک باره پری از نظر خلق نهان شد گر مطرب عشاق تویی رقص توان کرد ور ساقی مشتاق تویی مست توان کرد
تا دل به برم هوای دلبر دارد افسانهٔ عشق دلبر از بر دارد دل رفت ز بر چو رفت دلبر آری دل از دلبر چگونه دل بر دارد
من که مشتاقم به جان برگشته مژگان تو را هوشیاری مشکل است البته مستان تو را گر بدینسان نرگس مست تو ساغر میدهد بهر حور از دست نتوان داد دامان تو را
چنین که برده شراب لبت ز دست مرا مگر به دامن محشر برند مست مرا چگونه از سرکویت توان کشیدن پای که کرده هر سر موی تو پای بست مرا
یک شب آخر دامن آه سحر خواهم گرفت داد خود را زان مه بیدادگر خواهم گرفت چشم گریان را به طوفان بلا خواهم سپرد نوک مژگان را به خوناب جگر خواهم گرفت
تا قبله ی ابروی تو ای یار کج است محراب دل و قبلهٔ احرار کج است ما جانب قبلهٔ دگر رو نکنیم آن قبله مراست گر چه بسیار کج است
از کشت عمل بس است یک خوشه مرا در روی زمین بس است یک گوشه مرا تا چند چو کاه گرد خرمن گردیم چون مرغ بس است دانهای توشه مرا
مردان خدا پرده ي پندار دريدند يعني همه جا غير خدا يار نديدند هر دست که دادند همان دست گرفتند هر نکته که گفتند همان نکته شنيدند
كی رفته ای ز دل كه تمنا كنم تو را؟ كی بوده ای نهفته كه پیدا كنم تو را؟ غیبت نكرده ای كه شوَم طالب حضور پنهان نگشته ای كه هویدا كنم تو را
{{::'controllers.mainSite.Group1' | translate}} اس ام اس شعر / اس ام اس فروغی بسطامی