{{::'controllers.mainSite.MainSmsBankBanner2' | translate}}
در خاموشی شب بلبل بانگ برداشت و آواز شبانه اش به عرش خداوند رسید خدا نغمه بلبل را شنید و به پاداش آن در قفسی زرینش کرد و به او روح نام داد از آن پس مرغ روح در قفس تن زندانی است
مردمان جهان از خُرد تا بزرگ تارهای سست از آرزوهای گران بر گِرد خویش می تنند و خود عنکبوت وار میان آن جای میگیرند ناگهان ضربت جادویی این تارهای سست را از هم می گسلد
ما را به این زمین ِ خسته می آوری رهایمان می کنی تا خود را به گناه بیالاییم آن گاه می گذاری پشیمانی بکشیم یک آن لغزش و یک عمر اندوه...
نفرین برهر آنچه که روح آدمی را با جذبه و جادو به سوی خویش می کشد و او را در این ماتم کده با نیروهای اغوا و فریب در بند می کشد.
عاشقان یکدل در تاریکی شب نیز راه کوی یار را گم نمی کنند کاش لیلی و مجنون زنده می شدند تا من راه عشق را به آنان دهم...
هنگامی که خورشید فروزان عاشقانه به ابر بهاری چشمک می زند و به او دست زناشویی می دهد در آسمان رنگین کمانی زیبا پدید می آید اما در آسمان مه آلود آنرا بجز رنگ سپید نمی توان دید
دلدار من اگر بخواهی بی دریغ بلخ و بخارا و سمرقند را به خال هندویت خواهم بخشید اما پیش از آن از امپراطور بپرس بدین بخشش راضی است یا نه زیرا امپراطور که بسی بزرگتر و عاقلتر از من و توست
دیگر بر کاغذ ابریشمین اشعار موزون نمی نویسم و آنها را در قاب زرین نمی گیرم زیرا دیرگاهی است نغمه های جانسوز خویش را بر خاک بیابان می نویسم
در خاموشی شب بلبل بانگ برداشت و آواز شبانه اش به عرش خداوند رسید خدا نغمه بلبل را شنید و به پاداش آن در قفسی زرینش کرد و به او روح نام داد از آن پس مرغ روح در قفس تن زندانی است
مردمان جهان از خُرد تا بزرگ تارهای سست از آرزوهای گران بر گِرد خویش می تنند و خود عنکبوت وار میان آن جای میگیرند ناگهان ضربت جادویی این تارهای سست را از هم می گسلد
ما را به این زمین ِ خسته می آوری رهایمان می کنی تا خود را به گناه بیالاییم آن گاه می گذاری پشیمانی بکشیم یک آن لغزش و یک عمر اندوه...
نفرین برهر آنچه که روح آدمی را با جذبه و جادو به سوی خویش می کشد و او را در این ماتم کده با نیروهای اغوا و فریب در بند می کشد.
عاشقان یکدل در تاریکی شب نیز راه کوی یار را گم نمی کنند کاش لیلی و مجنون زنده می شدند تا من راه عشق را به آنان دهم...
هنگامی که خورشید فروزان عاشقانه به ابر بهاری چشمک می زند و به او دست زناشویی می دهد در آسمان رنگین کمانی زیبا پدید می آید اما در آسمان مه آلود آنرا بجز رنگ سپید نمی توان دید
دلدار من اگر بخواهی بی دریغ بلخ و بخارا و سمرقند را به خال هندویت خواهم بخشید اما پیش از آن از امپراطور بپرس بدین بخشش راضی است یا نه زیرا امپراطور که بسی بزرگتر و عاقلتر از من و توست
دیگر بر کاغذ ابریشمین اشعار موزون نمی نویسم و آنها را در قاب زرین نمی گیرم زیرا دیرگاهی است نغمه های جانسوز خویش را بر خاک بیابان می نویسم
{{::'controllers.mainSite.Group1' | translate}} اس ام اس شعر / اس ام اس گوته