{{::'controllers.mainSite.MainSmsBankBanner2' | translate}}
ﺑﻪ ﺟﺮﻡ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﻟﻢ ﺁﻩ ﻫﺴﺖ ﻭ ﺁﻫﻦ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﺟﺰ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺑﺎ ﻣﻦ ﻧﯿﺴﺖ ﺧﻮﺵ ﺁﻣﺪﯼ ﺑﻨﺸﯿﻦ ، ﺁﻓﺘﺎﺏ ﺩﻡ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﭼﺎﯼ ﺩﻏﺪﻏﻪ ﯼ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﯼ ﻣﻦ ﻧﯿﺴﺖ !
دل زمزمه میکرد ، هلاکش کردند با تیغِ برهنه چاک چاکش کردند دل ، دهکده ای بود پر از چشمه و گل از لوث وجود عشق پاکش کردند !
موی افشان میکنی رفع خطر کردم عزیز عقل حیران میکنی رفع خطر کردم عزیز کشته ها را دیده ام ، زین پس فراری ام ز تو وَان یکادی خوانده ام رفع خطر کردم عزیز
عشق بازی کار فرهاد است و بس دل به شیرین داد و دیگر هیچکس مهر امروزی فریبی بیش نیست مانده ام حیران که اصل عشق چیست ؟
تا مثل من تو هم بشوی مبتلای تو باید که از خودت بنویسم برای تو من شانه ام پر از گسل است و بلا به دور امشب چه گریه خیز شده شانه های تو ؟!
تو را می خواهم و دانم که هرگز به کام دل در آغوشت نگیرم تویی آن آسمان صاف و روشن من این کنج قفس مرغی اسیرم
به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم
غم ، حادثه ، تردید ، من و تنهایی یک شیشه ی می لبالب و تنهایی من مانده کنار جاده ی خاطره ها با یک چمدان سوز و تب و تنهایی
عاشقی دانی چه باشد ؟ بی دل و جان زیستن جان و دل بر باختن ، بر روی جانان زیستن سوختن در هجر و خوش بودن به امید وصال ساختن با درد و پس با بوی درمان زیستن
مَردم از ماتم من شاد و من از غم خشنود شادمانم کن و اندوه مکرر برسان مرگ یا خواب ؟! چقدر این دو برادر دورند مژدهی وصل برادر به برادر برسان
آن حرف که از دلت غمی بگشاید در صحبت دل شکستگان می باید هر شیشه که بشکند ندارد قیمت جز شیشه دل که قیمتش افزاید !
لبانت قند مصری ، گونه هایت سیب لبنان را روایت می کند چشمانت آهوی خراسان را من از هر جای دنیا هرکه هستم عاشقت هستم به مهرت بسته ام دل را ، به دستت داده ام جان را
ﺷﺒﻬﺎ ﮔﺬﺭﺩ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻩ ﻧﺘﻮﺍﻧﻢ ﺑﺴﺖ ﻣﺮﺩﻡ ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﻭ ﻣﻦ ﺍﺯ ﻓﮑﺮ ﺗﻮ ﻣﺴﺖ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺧﻮﯾﺶ ﺧﻮﻧﻢ ﺭﯾﺰﯼ ﺗﺎ ﺟﺎﻥ ﺑﺪﻫﻢ ﺩﺍﻣﻦ ﻣﻘﺼﻮﺩ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ !
شد کوچه به کوچه جستجو عاشق او شد با شب و گریه رو به رو عاشق او پایان حکایتم شنیدن دارد من عاشق او بودم و او عاشق او
بعد من با یاد من افسوس مى ماند به جا در میان کلبه ها فانوس مى ماند به جا میروم تا گم شوم در جاده هاى ناشناس کس نمی یابد مرا ، افسوس مى ماند بجا
چه بگویم که زبانم دگر گویا نیست قصه غصه و غم به همین آسانیست !
ﺑﻪ ﺟﺮﻡ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﻟﻢ ﺁﻩ ﻫﺴﺖ ﻭ ﺁﻫﻦ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﺟﺰ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺑﺎ ﻣﻦ ﻧﯿﺴﺖ ﺧﻮﺵ ﺁﻣﺪﯼ ﺑﻨﺸﯿﻦ ، ﺁﻓﺘﺎﺏ ﺩﻡ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﭼﺎﯼ ﺩﻏﺪﻏﻪ ﯼ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﯼ ﻣﻦ ﻧﯿﺴﺖ !
دل زمزمه میکرد ، هلاکش کردند با تیغِ برهنه چاک چاکش کردند دل ، دهکده ای بود پر از چشمه و گل از لوث وجود عشق پاکش کردند !
موی افشان میکنی رفع خطر کردم عزیز عقل حیران میکنی رفع خطر کردم عزیز کشته ها را دیده ام ، زین پس فراری ام ز تو وَان یکادی خوانده ام رفع خطر کردم عزیز
عشق بازی کار فرهاد است و بس دل به شیرین داد و دیگر هیچکس مهر امروزی فریبی بیش نیست مانده ام حیران که اصل عشق چیست ؟
تا مثل من تو هم بشوی مبتلای تو باید که از خودت بنویسم برای تو من شانه ام پر از گسل است و بلا به دور امشب چه گریه خیز شده شانه های تو ؟!
تو را می خواهم و دانم که هرگز به کام دل در آغوشت نگیرم تویی آن آسمان صاف و روشن من این کنج قفس مرغی اسیرم
به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم
غم ، حادثه ، تردید ، من و تنهایی یک شیشه ی می لبالب و تنهایی من مانده کنار جاده ی خاطره ها با یک چمدان سوز و تب و تنهایی
عاشقی دانی چه باشد ؟ بی دل و جان زیستن جان و دل بر باختن ، بر روی جانان زیستن سوختن در هجر و خوش بودن به امید وصال ساختن با درد و پس با بوی درمان زیستن
مَردم از ماتم من شاد و من از غم خشنود شادمانم کن و اندوه مکرر برسان مرگ یا خواب ؟! چقدر این دو برادر دورند مژدهی وصل برادر به برادر برسان
آن حرف که از دلت غمی بگشاید در صحبت دل شکستگان می باید هر شیشه که بشکند ندارد قیمت جز شیشه دل که قیمتش افزاید !
لبانت قند مصری ، گونه هایت سیب لبنان را روایت می کند چشمانت آهوی خراسان را من از هر جای دنیا هرکه هستم عاشقت هستم به مهرت بسته ام دل را ، به دستت داده ام جان را
ﺷﺒﻬﺎ ﮔﺬﺭﺩ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻩ ﻧﺘﻮﺍﻧﻢ ﺑﺴﺖ ﻣﺮﺩﻡ ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﻭ ﻣﻦ ﺍﺯ ﻓﮑﺮ ﺗﻮ ﻣﺴﺖ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺧﻮﯾﺶ ﺧﻮﻧﻢ ﺭﯾﺰﯼ ﺗﺎ ﺟﺎﻥ ﺑﺪﻫﻢ ﺩﺍﻣﻦ ﻣﻘﺼﻮﺩ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ !
شد کوچه به کوچه جستجو عاشق او شد با شب و گریه رو به رو عاشق او پایان حکایتم شنیدن دارد من عاشق او بودم و او عاشق او
بعد من با یاد من افسوس مى ماند به جا در میان کلبه ها فانوس مى ماند به جا میروم تا گم شوم در جاده هاى ناشناس کس نمی یابد مرا ، افسوس مى ماند بجا
چه بگویم که زبانم دگر گویا نیست قصه غصه و غم به همین آسانیست !
{{::'controllers.mainSite.Group1' | translate}} اس ام اس شعر / اس ام اس دلپسند