{{::'controllers.mainSite.MainSmsBankBanner2' | translate}}
نفسی بیا و بنشین سخنی بگو و بشنو که به تشنگی بمُردم بَرِ آب زندگانی
دور شادی بود عهد کودکی لیکن نماند وقت عشرت بود ایام شباب اما گذشت
چشمت که به خونریزی عشاق سری داشت می کشت یکی را و نظر بر دگری داشت
بیان کردم حدیث دوری وشرح شب هجران پریشان کرد زلف و گفت : از زلفم پریشانتر؟
چمنی دید و هوایی خوش و پروازی کرد مرغ مسکین چه خبر داشت که شهبازی هست
ویران شود این شهر که میخانه ندارد در حسرت یک نعره مستانه بمردیم
از زندگانی ام گِله دارد جوانی ام شرمنده جوانی از این زندگانی ام دارم هوای صحبت یاران رفته را یاری کن ای اجل که به یاران رسانی ام
من از روییدن خاشاک بر دیوار دانستم که نا کس کس نمی گردد از این بالا نشینی ها
روشن بگویمت که فزون بر نیاز خویش اهل زمانه بر تو عنایت نمی کنند
روز مرگ و شام هجران را ز هم فرقی که بود این به آسانی سرآمد ، آن به دشواری گذشت
سرای توبه ، که دی کرده بودمش تعمیر به یک کرشمه ساقیش ببین خراب امشب
گرچه می گفت که زارت بکُشم ، می دیدم که نهانش نظری با من دل سوخته بود
شراب تلخ می خواهم که مرد افکن بود زورش که تا یکدم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش
سر به زیر پَر از آن دارم که دیگر این زمان با من آن مرغ غزل خوانی که می نالید نیست
گر به بالینم نیامد بر مزار آمد مرا جانسپاری در رهش آخر به کار آمد مرا
ز پاره دل من ، هیچ گوشه خالی نیست کدام سنگدل ، این شیشه برزمین زده است؟
نفسی بیا و بنشین سخنی بگو و بشنو که به تشنگی بمُردم بَرِ آب زندگانی
دور شادی بود عهد کودکی لیکن نماند وقت عشرت بود ایام شباب اما گذشت
چشمت که به خونریزی عشاق سری داشت می کشت یکی را و نظر بر دگری داشت
بیان کردم حدیث دوری وشرح شب هجران پریشان کرد زلف و گفت : از زلفم پریشانتر؟
چمنی دید و هوایی خوش و پروازی کرد مرغ مسکین چه خبر داشت که شهبازی هست
ویران شود این شهر که میخانه ندارد در حسرت یک نعره مستانه بمردیم
از زندگانی ام گِله دارد جوانی ام شرمنده جوانی از این زندگانی ام دارم هوای صحبت یاران رفته را یاری کن ای اجل که به یاران رسانی ام
من از روییدن خاشاک بر دیوار دانستم که نا کس کس نمی گردد از این بالا نشینی ها
روشن بگویمت که فزون بر نیاز خویش اهل زمانه بر تو عنایت نمی کنند
روز مرگ و شام هجران را ز هم فرقی که بود این به آسانی سرآمد ، آن به دشواری گذشت
سرای توبه ، که دی کرده بودمش تعمیر به یک کرشمه ساقیش ببین خراب امشب
گرچه می گفت که زارت بکُشم ، می دیدم که نهانش نظری با من دل سوخته بود
شراب تلخ می خواهم که مرد افکن بود زورش که تا یکدم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش
سر به زیر پَر از آن دارم که دیگر این زمان با من آن مرغ غزل خوانی که می نالید نیست
گر به بالینم نیامد بر مزار آمد مرا جانسپاری در رهش آخر به کار آمد مرا
ز پاره دل من ، هیچ گوشه خالی نیست کدام سنگدل ، این شیشه برزمین زده است؟
{{::'controllers.mainSite.Group1' | translate}} اس ام اس شعر / اس ام اس دلپسند