{{::'controllers.mainSite.MainSmsBankBanner2' | translate}}
تا توانی سخن از مردم بی درد مکن گر همه کوه شود، تکیه به نامرد مکن
فریب مهربانی خوردم از گردون، ندانستم که در دل بشکند خاری که بیرون آرد از پایم
عمرها عیب دوستان گفتن وصف خود ساعتی ز دشمن پرس
ز پیری قدر شبهای جوانی، می شود ظاهر سپیدی های کاغذ، می کند روشن سیاهی را
یک جور را، هزار دلیل آورد به عذر یا رب که دلربای کسی، نکته دان مباد
ناز پروده تنعم نبرد راه بدوست عاشقی، شیوه رندان بلاکش باشد
مخور فریب محبت، که دوستداران را به روزگار سیه بختی، آزمودم من
گلی نشکفته بود از شاخساری، کز چمن رفتم نرفته است از چمن مرغی، بدین حسرت که من رفتم
یار، بی رحم و ستم پیشه، فلک مظلوم کُش کس نگیرد دست ما افتادگان را وای وای
گفتی بدهم کامت و جانت بستانم ترسم ندهی کامم و جانم بستانی
غیر شرح نامرادی، معنی دیگر نداشت درس هر فصلی که خواندیم از کتاب زندگی
عاشق نشدی محنت هجران نکشیدی کس پیش تو غمنامه هجران چه گشاید؟
من چو با قامت رخسار تو باشم شادم فارغ از سیر گل ویاسمن وشمشادم
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس که چنان زو شده ام بی سرو سامان که مپرس کس به امید وفا ترک دل و دین مکناد که چنانم من از این کرده پشیمان که مپرس
اگر آنکه میرفت خاطره اش را میبرد فرهاد سنگ نمی سفت مجنون اشفته نمی خفت حافظ شعر نمیگفت
اگر به مذهب تو خون عاشق است مباح صلاح ما همان است کان تو راست صلاح
تا توانی سخن از مردم بی درد مکن گر همه کوه شود، تکیه به نامرد مکن
فریب مهربانی خوردم از گردون، ندانستم که در دل بشکند خاری که بیرون آرد از پایم
عمرها عیب دوستان گفتن وصف خود ساعتی ز دشمن پرس
ز پیری قدر شبهای جوانی، می شود ظاهر سپیدی های کاغذ، می کند روشن سیاهی را
یک جور را، هزار دلیل آورد به عذر یا رب که دلربای کسی، نکته دان مباد
ناز پروده تنعم نبرد راه بدوست عاشقی، شیوه رندان بلاکش باشد
مخور فریب محبت، که دوستداران را به روزگار سیه بختی، آزمودم من
گلی نشکفته بود از شاخساری، کز چمن رفتم نرفته است از چمن مرغی، بدین حسرت که من رفتم
یار، بی رحم و ستم پیشه، فلک مظلوم کُش کس نگیرد دست ما افتادگان را وای وای
گفتی بدهم کامت و جانت بستانم ترسم ندهی کامم و جانم بستانی
غیر شرح نامرادی، معنی دیگر نداشت درس هر فصلی که خواندیم از کتاب زندگی
عاشق نشدی محنت هجران نکشیدی کس پیش تو غمنامه هجران چه گشاید؟
من چو با قامت رخسار تو باشم شادم فارغ از سیر گل ویاسمن وشمشادم
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس که چنان زو شده ام بی سرو سامان که مپرس کس به امید وفا ترک دل و دین مکناد که چنانم من از این کرده پشیمان که مپرس
اگر آنکه میرفت خاطره اش را میبرد فرهاد سنگ نمی سفت مجنون اشفته نمی خفت حافظ شعر نمیگفت
اگر به مذهب تو خون عاشق است مباح صلاح ما همان است کان تو راست صلاح
{{::'controllers.mainSite.Group1' | translate}} اس ام اس شعر / اس ام اس دلپسند