{{::'controllers.mainSite.MainSmsBankBanner2' | translate}}
خرد دارد از این صد گونه اشگفت که «ولتصنع علی عینی» چرا گفت
وجود ما همه مستی است یا خواب چه نسبت خاک را با رب ارباب
نیاید در دو چشمش جمله هستی در او چون آید آخر خواب و مستی
چو از چشم و لبش اندیشه کردند جهانی میپرستی پیشه کردند
ز «لمح بالبصر» شد حشر عالم ز نفخ روح پیدا گشت آدم
از او یک غمزه و جان دادن از ما وز او یک بوسه و استادن از ما
ز غمزه عالمی را کار سازد به بوسه هر زمان جان مینوازد
چو از چشم و لبش جویی کناری مر این گوید که نه آن گوید آری
به غمزه چشم او دل میرباید به عشوه لعل او جان میفزاید
ز چشمش خون ما در جوش دائم ز لعلش جان ما مدهوش دائم
ز غمزه میدهد هستی به غارت به بوسه میکند بازش عمارت
از او هر غمزه دام و دانهای شد وز او هر گوشهای میخانهای شد
به شوخی جان دمد در آب و در خاک به دم دادن زند آتش بر افلاک
دمی از مردمی دلها نوازد دمی بیچارگان را چاره سازد
ز چشم او همه دلها جگرخوار لب لعلش شفای جان بیمار
ز چشم اوست دلها مست و مخمور ز لعل اوست جانها جمله مستور
خرد دارد از این صد گونه اشگفت که «ولتصنع علی عینی» چرا گفت
وجود ما همه مستی است یا خواب چه نسبت خاک را با رب ارباب
نیاید در دو چشمش جمله هستی در او چون آید آخر خواب و مستی
چو از چشم و لبش اندیشه کردند جهانی میپرستی پیشه کردند
ز «لمح بالبصر» شد حشر عالم ز نفخ روح پیدا گشت آدم
از او یک غمزه و جان دادن از ما وز او یک بوسه و استادن از ما
ز غمزه عالمی را کار سازد به بوسه هر زمان جان مینوازد
چو از چشم و لبش جویی کناری مر این گوید که نه آن گوید آری
به غمزه چشم او دل میرباید به عشوه لعل او جان میفزاید
ز چشمش خون ما در جوش دائم ز لعلش جان ما مدهوش دائم
ز غمزه میدهد هستی به غارت به بوسه میکند بازش عمارت
از او هر غمزه دام و دانهای شد وز او هر گوشهای میخانهای شد
به شوخی جان دمد در آب و در خاک به دم دادن زند آتش بر افلاک
دمی از مردمی دلها نوازد دمی بیچارگان را چاره سازد
ز چشم او همه دلها جگرخوار لب لعلش شفای جان بیمار
ز چشم اوست دلها مست و مخمور ز لعل اوست جانها جمله مستور
{{::'controllers.mainSite.Group1' | translate}} اس ام اس شعر / اس ام اس شیخ محمود شبستری