{{::'controllers.mainSite.MainSmsBankBanner2' | translate}}
تن های هرزه را سنگسار می کنند غافل از آنکه شهر پر از فاحشه های مغزی است و کسی نمی داند که مغزهای هرزه ویرانگرترند را تا تن های هرزه ... فروغ فرخزاد
ای زن گر دلی پر از وفا داری ...از مرد وفا مجو...مجو هرگز....او معنی عشق را نمی داند (فروغ فرخزاد)
تو که در روزگارت پر ز دردی، اگر نداری حسرت بگو قیمت چندی... . فروغ فرخزاد .
لحظه ها را درياب چشم فردا كور است نه چراغيست در آن پايان هر چه از دور نمايانست شايد آن نقطه نوراني چشم گرگان بيابانست
بر تو چون ساحل آغوش گشودم در دلم بود که دلدار تو باشم وای بر من که ندانستم از اول روزی آید که دل آزار تو باشم
زندگی شاید آن لحظه مسدودیست كه نگاه من در نی نی چشمان تو خود را ویران می سازد
بخدا در دل و جانم نیست هیچ جز حسرت دیدارش سوختم از غم و کی باشد غم من مایه آزارش
آري آغاز دوست داشتن است گرچه پايان راه نا پيداست من به پايان دگر نينديشم كه همين دوست داشتن زيباست
شمع ‚ ای شمع چه میخندی ؟ به شب تیره خاموشم بخدا مُردم از این حسرت که چرا نیست در آغوشم
رفتم ،مرا ببخش ومگو او وفا نداشت راهي بجز گريز برايم نمانده بود اين عشق آتشين پر از درد بي اميد در وادي گناه وجنونم كشانده بود
فردا اگر ز راه نمي آمد من تا ابد كنار تو ميماندم من تا ابد ترانه عشقم را در آفتاب عشق تو ميخواندم
دیگر نکنم ز روی نادانی قربانی عشق او غرورم را شاید که چو بگذرم از او یابم آن گمشده شادی و سرورم را
تو همان به که نیندیشی به من و درد روانسوزم که من از درد نیاسایم که من از شعله نیفروزم
ای سینه در حرارت سوزان خود بسوز دیگر سراغ شعله ی آتش ز من مگیر می خواستم که شعله شوم سرکشی کنم مرغی شدم به کنج قفس خسته و اسیر
کتابی،خلوتی،شعری،سکوتی مرا مستی و سکر زندگانی است چه غم گر در بهشتی ره ندارم که در قلبم بهشتی جاودانی است
سر به دامان من خسته گذار گوش کن بانگ قدمهایش را کمر نارون پیر شکست تا که بگذاشت برآن پایش را
تن های هرزه را سنگسار می کنند غافل از آنکه شهر پر از فاحشه های مغزی است و کسی نمی داند که مغزهای هرزه ویرانگرترند را تا تن های هرزه ... فروغ فرخزاد
ای زن گر دلی پر از وفا داری ...از مرد وفا مجو...مجو هرگز....او معنی عشق را نمی داند (فروغ فرخزاد)
تو که در روزگارت پر ز دردی، اگر نداری حسرت بگو قیمت چندی... . فروغ فرخزاد .
لحظه ها را درياب چشم فردا كور است نه چراغيست در آن پايان هر چه از دور نمايانست شايد آن نقطه نوراني چشم گرگان بيابانست
بر تو چون ساحل آغوش گشودم در دلم بود که دلدار تو باشم وای بر من که ندانستم از اول روزی آید که دل آزار تو باشم
زندگی شاید آن لحظه مسدودیست كه نگاه من در نی نی چشمان تو خود را ویران می سازد
بخدا در دل و جانم نیست هیچ جز حسرت دیدارش سوختم از غم و کی باشد غم من مایه آزارش
آري آغاز دوست داشتن است گرچه پايان راه نا پيداست من به پايان دگر نينديشم كه همين دوست داشتن زيباست
شمع ‚ ای شمع چه میخندی ؟ به شب تیره خاموشم بخدا مُردم از این حسرت که چرا نیست در آغوشم
رفتم ،مرا ببخش ومگو او وفا نداشت راهي بجز گريز برايم نمانده بود اين عشق آتشين پر از درد بي اميد در وادي گناه وجنونم كشانده بود
فردا اگر ز راه نمي آمد من تا ابد كنار تو ميماندم من تا ابد ترانه عشقم را در آفتاب عشق تو ميخواندم
دیگر نکنم ز روی نادانی قربانی عشق او غرورم را شاید که چو بگذرم از او یابم آن گمشده شادی و سرورم را
تو همان به که نیندیشی به من و درد روانسوزم که من از درد نیاسایم که من از شعله نیفروزم
ای سینه در حرارت سوزان خود بسوز دیگر سراغ شعله ی آتش ز من مگیر می خواستم که شعله شوم سرکشی کنم مرغی شدم به کنج قفس خسته و اسیر
کتابی،خلوتی،شعری،سکوتی مرا مستی و سکر زندگانی است چه غم گر در بهشتی ره ندارم که در قلبم بهشتی جاودانی است
سر به دامان من خسته گذار گوش کن بانگ قدمهایش را کمر نارون پیر شکست تا که بگذاشت برآن پایش را
{{::'controllers.mainSite.Group1' | translate}} اس ام اس شعر / اس ام اس فروغ فرخزاد