{{::'controllers.mainSite.MainSmsBankBanner2' | translate}}
فلک به مردم نادان دهد زمام مراد *** تو اهل دانش و فضلی همین گناهت بس . حافظ
شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد بنده ی طلعت آن باش که آنی دارد ... "حافظ"
جز نقش تو در نظر نیامد ما را جز کوی تو رهگذر نیامد ما را خواب ارچه خوش آمد همه را در عهدت حقا که به چشم در نیامد ما را
فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند خواجه آن است که باشد غم خدمتگارش...
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد من و ساقی به هم تازیم و بنیادش براندازیم ..
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی دریاب ضعیفان را در وقت توانایی دایم گل این بستان شاداب نمیماند...
بیا که قصر امل سخت سست بنیادست بیار باده که بنیاد عمر بر بادست غلام همت آنم که زیر چرخ کبود ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادست...
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز باشد که بازبینیم دیدار آشنا را...
سلامی چو بوی خوش آشنایی بدان مردم دیده روشنایی درودی چو نور دل پارسایان بدان شمع خلوتگه پارسایی نمیبینم از همدمان هیچ بر جای دلم خون شد از غصه ساقی کجایی...
سحر با باد میگفتم حدیث آرزومندی خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصود است بدین راه و روش میرو که با دلدار پیوندی...
در نظربازی ما بیخبران حیرانند من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی عشق داند که در این دایره سرگردانند...
حافظ وظیفه ء تو دعا گفتن است و بس در بند آن مباش که نشنید یا شنید
عیب رندان مکنای زاهد پاکیزه سرشت که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش هر کسی آن دروَد عاقبت کار که کشت...
من این حروف نوشتم چنانچه غیر ندانست تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست سخن شناس نهای جان من خطا این جاست... در انـــدرون مــــن خستـــه دل نـــدانــــم کــیســت کــــه مـــن خموشـــم و او در فغــان و در غوغاست...
هـــر آن کــــه جانب اهـــل خدا نگــه دارد خـــداش در همـــه حـــال از بلا نگــــــه دارد حــدیث دوست نگــویم مگر به حضــرت دوست کــــــــه آشنــــا سـخـــــن آشنــــا نگـــــــه دارد...
فلک به مردم نادان دهد زمام مراد *** تو اهل دانش و فضلی همین گناهت بس . حافظ
شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد بنده ی طلعت آن باش که آنی دارد ... "حافظ"
جز نقش تو در نظر نیامد ما را جز کوی تو رهگذر نیامد ما را خواب ارچه خوش آمد همه را در عهدت حقا که به چشم در نیامد ما را
فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند خواجه آن است که باشد غم خدمتگارش...
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد من و ساقی به هم تازیم و بنیادش براندازیم ..
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی دریاب ضعیفان را در وقت توانایی دایم گل این بستان شاداب نمیماند...
بیا که قصر امل سخت سست بنیادست بیار باده که بنیاد عمر بر بادست غلام همت آنم که زیر چرخ کبود ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادست...
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز باشد که بازبینیم دیدار آشنا را...
سلامی چو بوی خوش آشنایی بدان مردم دیده روشنایی درودی چو نور دل پارسایان بدان شمع خلوتگه پارسایی نمیبینم از همدمان هیچ بر جای دلم خون شد از غصه ساقی کجایی...
سحر با باد میگفتم حدیث آرزومندی خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصود است بدین راه و روش میرو که با دلدار پیوندی...
در نظربازی ما بیخبران حیرانند من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی عشق داند که در این دایره سرگردانند...
حافظ وظیفه ء تو دعا گفتن است و بس در بند آن مباش که نشنید یا شنید
عیب رندان مکنای زاهد پاکیزه سرشت که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش هر کسی آن دروَد عاقبت کار که کشت...
من این حروف نوشتم چنانچه غیر ندانست تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست سخن شناس نهای جان من خطا این جاست... در انـــدرون مــــن خستـــه دل نـــدانــــم کــیســت کــــه مـــن خموشـــم و او در فغــان و در غوغاست...
هـــر آن کــــه جانب اهـــل خدا نگــه دارد خـــداش در همـــه حـــال از بلا نگــــــه دارد حــدیث دوست نگــویم مگر به حضــرت دوست کــــــــه آشنــــا سـخـــــن آشنــــا نگـــــــه دارد...
{{::'controllers.mainSite.Group1' | translate}} اس ام اس شعر / اس ام اس حافــظ