{{::'controllers.mainSite.MainSmsBankBanner2' | translate}}
به من مگو که خدا را ندیده ام هرگز اگر خدا طلبی خدا در اشک یتیمان رفته از یاد است خدا در آه غریبان خانه بر باد است اگر خدا خواهی درون بغض زنان غریب، جای خداست دل شکسته هر بینوا سرای خداست
آمدی با تاب گیسو ،تا که بی تابم کنی زلف را یکسو زدی،تا غرق مهتابم کنی آتش از برق نگاهت ریختی بر جان من خواستی تا در میان شعله ها آبم کنی
به هنگام کوچ عزیزان الاهی نگه کردن از چشم شاعر نباشد الاهی کسی را که من دوست دارم به دوران عمرم مسافر نباشد
الاهی غمم بار خاطر نباشد که در غم مرا جان صابر نباشد الاهی نباشد وداعی و گر هست برای کسی بار آخر نباشد
خداجو با خداگو فرق دارد حقیقت با هیاهو فرق دارد خداگو حاجی مردم فریب است خداجو مومن حسرت نصیب است
قافل از حق شدم و قافله عمر گذشت ناله ام زمزمه روح پریشان منست در بر عشق بسی دم زدم از رتبت عقل گفت خاموش که او طفل دبستان من است
نیمشب همدم من دیده گریان من است ناله مرغ شب از حال پریشان من است خنده ها برلب من بود و کس آگاه نشد زین همه درد خموشانه که بر جان منست
وین اشک دمادم که بود پرده در من در عطر چمن های جهان بوی تو دیدم در برگ درختان سر گیسوی تو دیدم هر منظره را منظری از روی تو دیدم
ای یاد تو در ظلمت شب همسفر من وی نام تو روشنگر شام و سحر من جز نقش تو نقشی نبود در نظر من شبها منم و عشق تو و چشم تر من
اگر كه گل رود از باغ باغبانان چه كند ؟ چو بي بهار شود با غم خزان چه كند ؟ كسي كه مهر گل از دل نميتواند كند به باغ خشك در ايام مهرگان چه كند
گر با سحر خو کنی بانگ خدا را بشنوی دل را اگر گیسو کنی ، هرشب ندا را بشنوی در آن سکوت جانفزار از عرش می آید صدا گوش دگر باید ترا تا آن صدا را بشنوی
عارف كسي بود كه به شب اي خدا كند با سوز سينه خسته دلان را دعا كند پيچد سر از عنايت سلطان به كبر و ناز در كوي فقر قامت خدمت دو تا كند
بار الها بال پروازم ببخش روح آزاد سبکتازم ببخش عاشق بزم تو ام ،راهم بده عقل روشن ،جان آگاهم بده
خداگو با خداجو فرق دارد حقیقت با هیاهو فرق دارد بسا مشرک که خود قرآن بدست است نداند در حقیقت بت پرست است
آزمودم آشنایان را فغان از آشنایی آرزومندم که با هر آشنا بیگانه باشم مرغ خوشخوانم وگر در حلقه زاغان نشینم کی توانم لحظه ای در نغمه مستانه باشم
دوست میدارم که با خویشان خود بیگانه باشم همدم عقلم چرا همصحبت دیوانه باشم دل به هر کس کی سپارم من در دلها مقیم تا نتوانم شمع مجلس شد چرا پروانه باشم
به من مگو که خدا را ندیده ام هرگز اگر خدا طلبی خدا در اشک یتیمان رفته از یاد است خدا در آه غریبان خانه بر باد است اگر خدا خواهی درون بغض زنان غریب، جای خداست دل شکسته هر بینوا سرای خداست
آمدی با تاب گیسو ،تا که بی تابم کنی زلف را یکسو زدی،تا غرق مهتابم کنی آتش از برق نگاهت ریختی بر جان من خواستی تا در میان شعله ها آبم کنی
به هنگام کوچ عزیزان الاهی نگه کردن از چشم شاعر نباشد الاهی کسی را که من دوست دارم به دوران عمرم مسافر نباشد
الاهی غمم بار خاطر نباشد که در غم مرا جان صابر نباشد الاهی نباشد وداعی و گر هست برای کسی بار آخر نباشد
خداجو با خداگو فرق دارد حقیقت با هیاهو فرق دارد خداگو حاجی مردم فریب است خداجو مومن حسرت نصیب است
قافل از حق شدم و قافله عمر گذشت ناله ام زمزمه روح پریشان منست در بر عشق بسی دم زدم از رتبت عقل گفت خاموش که او طفل دبستان من است
نیمشب همدم من دیده گریان من است ناله مرغ شب از حال پریشان من است خنده ها برلب من بود و کس آگاه نشد زین همه درد خموشانه که بر جان منست
وین اشک دمادم که بود پرده در من در عطر چمن های جهان بوی تو دیدم در برگ درختان سر گیسوی تو دیدم هر منظره را منظری از روی تو دیدم
ای یاد تو در ظلمت شب همسفر من وی نام تو روشنگر شام و سحر من جز نقش تو نقشی نبود در نظر من شبها منم و عشق تو و چشم تر من
اگر كه گل رود از باغ باغبانان چه كند ؟ چو بي بهار شود با غم خزان چه كند ؟ كسي كه مهر گل از دل نميتواند كند به باغ خشك در ايام مهرگان چه كند
گر با سحر خو کنی بانگ خدا را بشنوی دل را اگر گیسو کنی ، هرشب ندا را بشنوی در آن سکوت جانفزار از عرش می آید صدا گوش دگر باید ترا تا آن صدا را بشنوی
عارف كسي بود كه به شب اي خدا كند با سوز سينه خسته دلان را دعا كند پيچد سر از عنايت سلطان به كبر و ناز در كوي فقر قامت خدمت دو تا كند
بار الها بال پروازم ببخش روح آزاد سبکتازم ببخش عاشق بزم تو ام ،راهم بده عقل روشن ،جان آگاهم بده
خداگو با خداجو فرق دارد حقیقت با هیاهو فرق دارد بسا مشرک که خود قرآن بدست است نداند در حقیقت بت پرست است
آزمودم آشنایان را فغان از آشنایی آرزومندم که با هر آشنا بیگانه باشم مرغ خوشخوانم وگر در حلقه زاغان نشینم کی توانم لحظه ای در نغمه مستانه باشم
دوست میدارم که با خویشان خود بیگانه باشم همدم عقلم چرا همصحبت دیوانه باشم دل به هر کس کی سپارم من در دلها مقیم تا نتوانم شمع مجلس شد چرا پروانه باشم
{{::'controllers.mainSite.Group1' | translate}} اس ام اس شعر / اس ام اس مهدی سهیلی