{{::'controllers.mainSite.MainSmsBankBanner2' | translate}}
سایه در آغوش، آن نخلم که طبع نکتهسنج نکته را در دل به یاد قامتش موزون کند مهر بر لب، قفل بر مژگانزدن، طالب چه سود آن جگر پرخون نماید و ین جنون افزون کند
نامهٔ حسرت بر این نامحرمان مگشا مباد جذب الماس نظرها غارت مضمون کند شوق اگر اینست، این زودآ که جذب گریهام دیدهٔ دریای دل را سینهٔ هامون کند
چون هوس بیهوشدارو در مِی افسون کند ناف لیلی را بلورین ساغر مجنون کند آهم از دل تا فلک صد عمر طی کرد و هنوز قدسیان چون طرهاش بویند بوی خون کند
دلی دارم که در آغوش مرهم زخم ناسورش نمک میگوید و خمیازه بر خمیازه میریزد عجب گر نقشبندیهای صبر ما درست آید که عشق این طرح بیپرگار، بیاندازه میریزد
کنون کز مو به مویم اضطراب تازه میریزد نسیمی گر وزد اوراقم از شیرازه میریزد لب عیشم به هر عمری نوایی میزند اما زبان شیونم هردم هزار آوازه میریزد
برای عزت مکتوب او به دست آرید فرشته یی که به مرغان نامه بر ماند ز بس فتاده به هرگوشه پاره های دلم فضای دهر به دکان شیشه گر ماند!
دو زلف یار به هم آنقدر نمی ماند که روز ما و شب ما به یکدگر ماند! نهاده ام به جگر داغ عشق و می ترسم جگر نماند و این داغ بر جگر ماند!
ز گریه شام و سحر دیده چند تر ماند دعا کنیم که نی شام و نی سحر ماند ز غارت چمنت بر بهار، منت هاست که گل به دست تو از شاخه تازه تر ماند!
خوشدل ز خمی که بار مرهم نکشید آسوده دلی که ساغر جم نکشید من بلبل آن گلم که در گلشن راز پژمرده شد و منت شبنم نکشید
ما به استقبال غم کشور به کشور میرویم چون ز پا محروم میمانیم با سر میرویم صد ره این ره رفتهایم و بار دیگر میرویم العطشگویان به استقبال ساغر میرویم
دل نقدِ جان به خاکِ در دلسِتان سپُرد بوسید آستانْشْ وَ با بوسه جان سپرد اندوه عشق بر در غمخانهٔ دلم قفلی زد و کلید به دست فغان سپرد
سایه در آغوش، آن نخلم که طبع نکتهسنج نکته را در دل به یاد قامتش موزون کند مهر بر لب، قفل بر مژگانزدن، طالب چه سود آن جگر پرخون نماید و ین جنون افزون کند
نامهٔ حسرت بر این نامحرمان مگشا مباد جذب الماس نظرها غارت مضمون کند شوق اگر اینست، این زودآ که جذب گریهام دیدهٔ دریای دل را سینهٔ هامون کند
چون هوس بیهوشدارو در مِی افسون کند ناف لیلی را بلورین ساغر مجنون کند آهم از دل تا فلک صد عمر طی کرد و هنوز قدسیان چون طرهاش بویند بوی خون کند
دلی دارم که در آغوش مرهم زخم ناسورش نمک میگوید و خمیازه بر خمیازه میریزد عجب گر نقشبندیهای صبر ما درست آید که عشق این طرح بیپرگار، بیاندازه میریزد
کنون کز مو به مویم اضطراب تازه میریزد نسیمی گر وزد اوراقم از شیرازه میریزد لب عیشم به هر عمری نوایی میزند اما زبان شیونم هردم هزار آوازه میریزد
برای عزت مکتوب او به دست آرید فرشته یی که به مرغان نامه بر ماند ز بس فتاده به هرگوشه پاره های دلم فضای دهر به دکان شیشه گر ماند!
دو زلف یار به هم آنقدر نمی ماند که روز ما و شب ما به یکدگر ماند! نهاده ام به جگر داغ عشق و می ترسم جگر نماند و این داغ بر جگر ماند!
ز گریه شام و سحر دیده چند تر ماند دعا کنیم که نی شام و نی سحر ماند ز غارت چمنت بر بهار، منت هاست که گل به دست تو از شاخه تازه تر ماند!
خوشدل ز خمی که بار مرهم نکشید آسوده دلی که ساغر جم نکشید من بلبل آن گلم که در گلشن راز پژمرده شد و منت شبنم نکشید
ما به استقبال غم کشور به کشور میرویم چون ز پا محروم میمانیم با سر میرویم صد ره این ره رفتهایم و بار دیگر میرویم العطشگویان به استقبال ساغر میرویم
دل نقدِ جان به خاکِ در دلسِتان سپُرد بوسید آستانْشْ وَ با بوسه جان سپرد اندوه عشق بر در غمخانهٔ دلم قفلی زد و کلید به دست فغان سپرد
{{::'controllers.mainSite.Group1' | translate}} اس ام اس شعر / اس ام اس طالب آملی