پیش از آن کایام در پیچد بهم طومار عمرم نامه‌ای از کوی یار دل‌نواز آید؟ نیاید... عاشق شوریده را در دل نباشد غیر جانان در دل محمود جز یاد ایاز آید؟نیاید

آن پریرو از درم روزی فراز آید؟ نیاید من همی‌خواهم که عمر رفته بازآید؟ نیاید بر سر من سایه ای زآن آفتاب افتد نیفتد در کف من دامن آن سرو ناز آید؟نیاید

تو که خود فاش توانی دل یک شهر  ربودن  دل "شوریده" روا نیست که دزدیده ربایی

با چنین لعل لبان پیش درخت گل   سوری گر بخندی  تو  دل  از غنچۀ خندیده  ربایی دیگر از  چهرۀ  تابان  تو  در دست دل من   نیست تابی که بدین گیسوی  تابیده  ربایی

خاطر خلق بدین روی پریوار ستانی طاقت جمع بدین موی پریشیده  ربایی آن که او را نتوان دل به دو صد شیوه ربودن  تو بدین روی خوش وخوی پسندیده  ربایی

روی بنمایی و دل از من شوریده ربایی  تو چه شوخی که دل از مردم بی دیده ربایی حسن گویند که چون دیده شود دل  برباید تو  بدین حسن دل از دیده ونادیده ربایی

در دوصد قرن دگر،می نبود چون من و تو شاهد دیگر و شوریده ی شیدای دگر

دل گهی طالب وصل است و گهی مایل هجر دارد این شیفته هر لحظه تمنای دگر ای خوش آن شب که سر زلف تو در دست آرم تا بدو شرح دهم قصه ی شبهای دگر

دوستان مستم و افتاده زپا ،رفته زدست مست را  دست بگیرید به مینای دگر من از آن روز چشم خوش ساقی دیدم هوس جام دگرکردم و مینای دگر

می کند حسن تو هر لحظه تقاضای دگر هر زمان شور دگر دارد و غوغای دگر برسر صفحه ی دل منشی دیوان ازل ننوشته است جز ابروی تو طغرای دگر

هر چه روی برو مرو راه خلاف دوستی  هر چه زنی بزن مزن طعنه به روزگار من

هر چه کشی بکش مکش صید حرم که نیست خوش  هر چه شوی بشو مشو تشنه به خون زار من هر چه بری ببر مبر رشته الفت مـرا  هر چه کنی بکن مکن خـانه اختیار من

هر چه کشــی بکش مکش باده به بزم مدعی  هر چه خوری بخور مخور خون من ای نگار من هر چه دهی بده مده زلف به باد ای صنم  هر چه نهی بنه منه پای به رهگــــذار من

هرچه کنی بکن مکن ترک من ای نگار من  هر چه بری ببر مبر سنگدلی به کار من هر چه هلی بهل مهل پرده به روی چون قمر  هر چه دری بدر مدر پرده اعتبار من

مکن ای دوست مکن اینهمه بیداد مکن خاطر خصم بر غم دل ما شاد مکن پاسخ نامه ما می نفرستی ز چه روی که ترا گفت که از عاشق خود یاد مکن