{{::'controllers.mainSite.MainSmsBankBanner2' | translate}}
ایزد که جهان به قبضه قدرت اوست/داده است تو را دو چیز کان هردو نکوست هم سیرت آنکه دوست داری کس را/هم صورت آنکه کس تو را دارد دوست (ابوسعید ابوالخیر)
عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست/تا کرد مرا تهی و پر کرد ز دوست اجزای وجودم همگی دوست گرفت/نامی است ز من بر من و باقی همه اوست (ابوسعید ابوالخیر)
از اهل زمانه عار می باید داشت/وز صحبتشان کنار می باید داشت از پیش کسی کار کسی نگشاید/امید به کردگار می باید داشت (ابوسعید ابوالخیر)
در کشور عشق جای آسایش نیست/آنجا همه کاهش است،افزایش نیست بی درد و الم توقع درمان نیست/بی جرم و گنه امید بخشایش نیست (ابوسعید ابوالخیر)
دانی که مرا یار چه گفته ست امروز جز ما به کسی در منگر دیده بدوز از چهرۀ خویش آتشی افروزد یعنی که بیا و در ره دوست بسوز
یا رب نظری بر من سرگردان کن لطفی بمن دلشدهٔ حیران کن با من مکن آنچه من سزای آنم آنچ از کرم و لطف تو زیبد آن کن
دنیا طلبان ز حرص مستند همه موسی کش و فرعون پرستند همه هر عهد که با خدای بستند همه از دوستی حرص شکستند همه
غمناکم و از کوی تو با غم نروم جز شاد و امیدوار و خرم نروم از درگه همچو تو کریمی هرگز نومید کسی نرفت و من هم نروم
گر خاک تویی خاک ترا خاک شدم چون خاک ترا خاک شدم پاک شدم غم سوی تو هرگز گذری مینکند آخر چه غمت از آنکه غمناک شدم
در هر سحری با تو همی گویم راز بر درگه تو همی کنم عرض نیاز بی منت بندگانت ای بنده نواز کار من بیچارهٔ سرگشته بساز
مجنون و پریشان توام دستم گیر سرگشته و حیران توام دستم گیر هر بی سر و پا چو دستگیری دارد من بی سر و سامان توام دستم گیر
یا رب بگشا گره ز کار من زار رحمی که زعقل عاجزم در همه کار جز در گه تو کی بودم در گاهی محروم ازین درم مکن یا غفار
هرگز دلم از یاد تو غافل نشود گر جان بشود مهر تو از دل نشود افتاده ز روی تو در آیینهٔ دل عکسی که به هیچ وجه زایل نشود
در دل همه شرک و روی بر خاک چه سود با نفس پلید جامهٔ پاک چه سود زهرست گناه و توبه تریاک وی است چون زهر به جان رسید تریاک چه سود
رفتم به کلیسیای ترسا و یهود دیدم همه با یاد تو در گفت و شنود با یاد وصال تو به بتخانه شدم تسبیح بتان زمزمه ذکر تو بود
از لطف تو هیچ بنده نومید نشد مقبول تو جز مقبل جاوید نشد مهرت بکدام ذره پیوست دمی کان ذره به از هزار خورشید نشد
ایزد که جهان به قبضه قدرت اوست/داده است تو را دو چیز کان هردو نکوست هم سیرت آنکه دوست داری کس را/هم صورت آنکه کس تو را دارد دوست (ابوسعید ابوالخیر)
عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست/تا کرد مرا تهی و پر کرد ز دوست اجزای وجودم همگی دوست گرفت/نامی است ز من بر من و باقی همه اوست (ابوسعید ابوالخیر)
از اهل زمانه عار می باید داشت/وز صحبتشان کنار می باید داشت از پیش کسی کار کسی نگشاید/امید به کردگار می باید داشت (ابوسعید ابوالخیر)
در کشور عشق جای آسایش نیست/آنجا همه کاهش است،افزایش نیست بی درد و الم توقع درمان نیست/بی جرم و گنه امید بخشایش نیست (ابوسعید ابوالخیر)
دانی که مرا یار چه گفته ست امروز جز ما به کسی در منگر دیده بدوز از چهرۀ خویش آتشی افروزد یعنی که بیا و در ره دوست بسوز
یا رب نظری بر من سرگردان کن لطفی بمن دلشدهٔ حیران کن با من مکن آنچه من سزای آنم آنچ از کرم و لطف تو زیبد آن کن
دنیا طلبان ز حرص مستند همه موسی کش و فرعون پرستند همه هر عهد که با خدای بستند همه از دوستی حرص شکستند همه
غمناکم و از کوی تو با غم نروم جز شاد و امیدوار و خرم نروم از درگه همچو تو کریمی هرگز نومید کسی نرفت و من هم نروم
گر خاک تویی خاک ترا خاک شدم چون خاک ترا خاک شدم پاک شدم غم سوی تو هرگز گذری مینکند آخر چه غمت از آنکه غمناک شدم
در هر سحری با تو همی گویم راز بر درگه تو همی کنم عرض نیاز بی منت بندگانت ای بنده نواز کار من بیچارهٔ سرگشته بساز
مجنون و پریشان توام دستم گیر سرگشته و حیران توام دستم گیر هر بی سر و پا چو دستگیری دارد من بی سر و سامان توام دستم گیر
یا رب بگشا گره ز کار من زار رحمی که زعقل عاجزم در همه کار جز در گه تو کی بودم در گاهی محروم ازین درم مکن یا غفار
هرگز دلم از یاد تو غافل نشود گر جان بشود مهر تو از دل نشود افتاده ز روی تو در آیینهٔ دل عکسی که به هیچ وجه زایل نشود
در دل همه شرک و روی بر خاک چه سود با نفس پلید جامهٔ پاک چه سود زهرست گناه و توبه تریاک وی است چون زهر به جان رسید تریاک چه سود
رفتم به کلیسیای ترسا و یهود دیدم همه با یاد تو در گفت و شنود با یاد وصال تو به بتخانه شدم تسبیح بتان زمزمه ذکر تو بود
از لطف تو هیچ بنده نومید نشد مقبول تو جز مقبل جاوید نشد مهرت بکدام ذره پیوست دمی کان ذره به از هزار خورشید نشد
{{::'controllers.mainSite.Group1' | translate}} اس ام اس شعر / اس ام اس ابوسعیـد ابوالخیـر