{{::'controllers.mainSite.MainSmsBankBanner2' | translate}}
مگر این هرزه هر چیز به فردمگر این گرگ حریصمگر این دیو، چه گویم این دزدگر خدا نیست شما بی همه چیزان را چیست؟
چون دل، دُرِ معنی از خرد سُفتعشق آمد و مدحت علی گفتای جان جهان و جان هستیوی زنده به تو روان هستیمقصود نبی ز لافتاییممدوح خدا به هل اتایی
همه آسوده ز طوفان بلا ، و آن گاه چنگ در دامن طوفان زده تنها من هر نفس همچو یکی نای برون آرم از دل خستهّ سودا زده آوا من
چون برآرم ز دل سوخته آوا من زار نالم که دریغا ، که دریغا من خود ندانم که مرا وایه بود یا نی کس نپرسید که دارم چه تمنا من
از درد سخن گفتن و از درد شنیدن با مردم بیدرد ندانی كه چه دردی است؟ چون جام شفق موج زند خون به دل من با این همه دور از تو مرا چهره زردی است
بازآ كه چون برگ خزانم رخ زردیست با یاد تو دم ساز دل من دم سردیست گر رو به تو آوردهام از روی نیازیست ور دردسری میدهمت از سر دردیست
بر خلوت دل سرزده یک شب درآ ساغر زده آخر نگویی سرزده, از من چه کوتاهی بگو؟ من عاشق تنهاییام سرگشته شیداییام دیوانهای رسواییام, تو هرچه میخواهی بگو
با من بگو تا کیستی, مهری؟ بگو, ماهی؟ بگو خوابی؟ خیالی؟ چیستی؟ اشکی؟ بگو، آهی؟ بگو راندم چو از مهرت سخن گفتی بسوز و دم مزن دیگر بگو از جان من, جانا چه میخواهی؟ بگو
به روي بخت ز ديده، ز چهر عمر به گردون گهي چو اشك نشستم، گهي چو رنگ پريدم وفا نكردي و كردم، بسر نبردي و بردم ثبات عهد مرا ديدي اي فروغ اميدم؟
نبود از تو گريزي چنين كه بار غم دل ز دست شكوه گرفتم، بدوش ناله كشيدم جواني ام به سمند شتاب مي شد و از پي چو گرد در قدم او، دويدم و نرسيدم
چو شمع خنده نكردي، مگر به روز سياهم چو بخت جلوه نكردي، مگر ز موي سپيدم بجز وفا و عنايت، نماند در همه عالم ندامتي كه نبردم، ملامتي كه نديدم
كي ام، شكوفه اشكي كه در هواي تو هر شب ز چشم ناله شكفتم، به روي شكوه دويدم مرا نصيب غم آمد، به شادي همه عالم چرا كه از همه عالم، محبت تو گزيدم
وفا نكردي و كردم، خطا نديدي و ديدم شكستي و نشكستم، بُريدي و نبريدم اگر ز خلق ملامت، و گر ز كرده ندامت كشيدم از تو كشيدم، شنيدم از تو شنيدم
مگر این هرزه هر چیز به فردمگر این گرگ حریصمگر این دیو، چه گویم این دزدگر خدا نیست شما بی همه چیزان را چیست؟
چون دل، دُرِ معنی از خرد سُفتعشق آمد و مدحت علی گفتای جان جهان و جان هستیوی زنده به تو روان هستیمقصود نبی ز لافتاییممدوح خدا به هل اتایی
همه آسوده ز طوفان بلا ، و آن گاه چنگ در دامن طوفان زده تنها من هر نفس همچو یکی نای برون آرم از دل خستهّ سودا زده آوا من
چون برآرم ز دل سوخته آوا من زار نالم که دریغا ، که دریغا من خود ندانم که مرا وایه بود یا نی کس نپرسید که دارم چه تمنا من
از درد سخن گفتن و از درد شنیدن با مردم بیدرد ندانی كه چه دردی است؟ چون جام شفق موج زند خون به دل من با این همه دور از تو مرا چهره زردی است
بازآ كه چون برگ خزانم رخ زردیست با یاد تو دم ساز دل من دم سردیست گر رو به تو آوردهام از روی نیازیست ور دردسری میدهمت از سر دردیست
بر خلوت دل سرزده یک شب درآ ساغر زده آخر نگویی سرزده, از من چه کوتاهی بگو؟ من عاشق تنهاییام سرگشته شیداییام دیوانهای رسواییام, تو هرچه میخواهی بگو
با من بگو تا کیستی, مهری؟ بگو, ماهی؟ بگو خوابی؟ خیالی؟ چیستی؟ اشکی؟ بگو، آهی؟ بگو راندم چو از مهرت سخن گفتی بسوز و دم مزن دیگر بگو از جان من, جانا چه میخواهی؟ بگو
به روي بخت ز ديده، ز چهر عمر به گردون گهي چو اشك نشستم، گهي چو رنگ پريدم وفا نكردي و كردم، بسر نبردي و بردم ثبات عهد مرا ديدي اي فروغ اميدم؟
نبود از تو گريزي چنين كه بار غم دل ز دست شكوه گرفتم، بدوش ناله كشيدم جواني ام به سمند شتاب مي شد و از پي چو گرد در قدم او، دويدم و نرسيدم
چو شمع خنده نكردي، مگر به روز سياهم چو بخت جلوه نكردي، مگر ز موي سپيدم بجز وفا و عنايت، نماند در همه عالم ندامتي كه نبردم، ملامتي كه نديدم
كي ام، شكوفه اشكي كه در هواي تو هر شب ز چشم ناله شكفتم، به روي شكوه دويدم مرا نصيب غم آمد، به شادي همه عالم چرا كه از همه عالم، محبت تو گزيدم
وفا نكردي و كردم، خطا نديدي و ديدم شكستي و نشكستم، بُريدي و نبريدم اگر ز خلق ملامت، و گر ز كرده ندامت كشيدم از تو كشيدم، شنيدم از تو شنيدم
{{::'controllers.mainSite.Group1' | translate}} اس ام اس شعر / اس ام اس مهرداد اوستا