بارگذاری . . . کمتر از چند ثانیه

{{::'controllers.mainSite.Group1' | translate}} اس ام اس شعر / اس ام اس احمد شاملو

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

گر بدین سان زیست باید پاک… من چه ناپاکم اگر ننشانم از ایمان خود، چون کوه یادگاری جاودانه بر تراز بی بقای خاک! شاملو

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

ایستادگی کن تا روشن بمانی  شمع های افتاده خاموش می شوند  (احمد شاملو)

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

هرگز از مرگ نهراسیده ام ... اگر چه دستانش از ابتذال شکننده تر بود ... هراس من یاری همه از مردن در سرزمینی است که مزد گورکن از بهای جان آدمی افزون باشد. احمد شاملو

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

من عاشقانه دوستش دارم و او عاقلانه طردم می کند منطق او، حتی از حماقت من هم احمقانه تر است احمد شاملو

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

تو نمي‌داني نگاهِ بي‌مژه‌ي محکومِِ يک اطمينان وقتي که در چشمِِ حاکمِ يک هراس خيره مي‌شود چه دريایِی‌ست! تو نمي‌داني مُردن وقتي که انسان مرگ را شکست داده است چه زنده‌گي‌ست! شاملو  

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

بی تو مهتاب تنهای دشتم بی تو خورشيد سرد غروبم بی تو بی‌نام و بی‌سرگذشتم. بی تو خاکسترم بی تو، ‌ای دوست! شاملو

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

قصه نیستم که بگویی نغمه نیستم که بخوانی صدا نیستم که بشنوی یا چیزی چنان که ببینی یا چیزی چنان که بدانی من درد مشترکم مرا فریاد کن ... شاملو

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

برای زیستن دو قلب لازم است،قلبی که دوست بدارد قلبی که دوستش بدارند شاملو

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

ای کاش میتوانستم یک لحظه میتوانستم ای کاش بر شانه های خود بنشانم این خلق بیشمار را، گرد حباب خاک بگردانم تا با دو چشم خویش ببینند که خورشیدشان کجاست و باورم کنند شاملو

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

ای کاش میتوانستند از آفتاب یاد بگیرند که بی دریغ باشند در دردها و شادیهایشان حتی با نان خشکشان و کاردهایشان را جز از برایِ قسمت کردن بیرون نیاورند ... شاملو

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

کوه با نخستین سنگ ها آغاز می شود و انسان با نخستین درد در من زندانی ، ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمیکرد من با نخستین نگاه تو آغاز شدم ... شاملو

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

روزی ما دوباره کبوترهایمان را پرواز خواهیم داد و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت و من آن روز را انتظار می کشم حتی روزی که نباشم شاملو

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

به پرواز شک کرده بودم به هنگامی که شانه هایم از توان سنگین بال خمیده بود... شاملو

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

زندگی یک تصادف است ، مرگ یک واقعیت

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

تو نمي‌داني نگاهِ بي‌مژه‌ي محکومِِ يک اطمينان وقتي که در چشمِِ حاکمِ يک هراس خيره مي‌شود چه دريایِی‌ست! تو نمي‌داني مُردن وقتي که انسان مرگ را شکست داده است چه زنده‌گي‌ست!

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

بی تو مهتاب تنهای دشتم بی تو خورشيد سرد غروبم بی تو بی‌نام و بی‌سرگذشتم. بی تو خاکسترم بی تو، ‌ای دوست!

{{::'controllers.mainSite.Group1' | translate}} اس ام اس شعر / اس ام اس احمد شاملو

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

گر بدین سان زیست باید پاک… من چه ناپاکم اگر ننشانم از ایمان خود، چون کوه یادگاری جاودانه بر تراز بی بقای خاک! شاملو

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

ایستادگی کن تا روشن بمانی  شمع های افتاده خاموش می شوند  (احمد شاملو)

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

هرگز از مرگ نهراسیده ام ... اگر چه دستانش از ابتذال شکننده تر بود ... هراس من یاری همه از مردن در سرزمینی است که مزد گورکن از بهای جان آدمی افزون باشد. احمد شاملو

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

من عاشقانه دوستش دارم و او عاقلانه طردم می کند منطق او، حتی از حماقت من هم احمقانه تر است احمد شاملو

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

تو نمي‌داني نگاهِ بي‌مژه‌ي محکومِِ يک اطمينان وقتي که در چشمِِ حاکمِ يک هراس خيره مي‌شود چه دريایِی‌ست! تو نمي‌داني مُردن وقتي که انسان مرگ را شکست داده است چه زنده‌گي‌ست! شاملو  

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

بی تو مهتاب تنهای دشتم بی تو خورشيد سرد غروبم بی تو بی‌نام و بی‌سرگذشتم. بی تو خاکسترم بی تو، ‌ای دوست! شاملو

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

قصه نیستم که بگویی نغمه نیستم که بخوانی صدا نیستم که بشنوی یا چیزی چنان که ببینی یا چیزی چنان که بدانی من درد مشترکم مرا فریاد کن ... شاملو

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

برای زیستن دو قلب لازم است،قلبی که دوست بدارد قلبی که دوستش بدارند شاملو

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

ای کاش میتوانستم یک لحظه میتوانستم ای کاش بر شانه های خود بنشانم این خلق بیشمار را، گرد حباب خاک بگردانم تا با دو چشم خویش ببینند که خورشیدشان کجاست و باورم کنند شاملو

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

ای کاش میتوانستند از آفتاب یاد بگیرند که بی دریغ باشند در دردها و شادیهایشان حتی با نان خشکشان و کاردهایشان را جز از برایِ قسمت کردن بیرون نیاورند ... شاملو

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

کوه با نخستین سنگ ها آغاز می شود و انسان با نخستین درد در من زندانی ، ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمیکرد من با نخستین نگاه تو آغاز شدم ... شاملو

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

روزی ما دوباره کبوترهایمان را پرواز خواهیم داد و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت و من آن روز را انتظار می کشم حتی روزی که نباشم شاملو

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

به پرواز شک کرده بودم به هنگامی که شانه هایم از توان سنگین بال خمیده بود... شاملو

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

زندگی یک تصادف است ، مرگ یک واقعیت

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

تو نمي‌داني نگاهِ بي‌مژه‌ي محکومِِ يک اطمينان وقتي که در چشمِِ حاکمِ يک هراس خيره مي‌شود چه دريایِی‌ست! تو نمي‌داني مُردن وقتي که انسان مرگ را شکست داده است چه زنده‌گي‌ست!

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

بی تو مهتاب تنهای دشتم بی تو خورشيد سرد غروبم بی تو بی‌نام و بی‌سرگذشتم. بی تو خاکسترم بی تو، ‌ای دوست!