هشت به هفت گفت : من روی پاهای خودم ایستاده ام اما تو خیلی سر به هوایی

آتشفشان درون گاهی با فریاد و گاهی با اشک فوران می زند

وقتی به «گذشته» بر می گردم از «حال» می روم

یعضی ها صدایشان ضعیف است و بعضی ها گوش هایشان کثیف

آن قدر دوست داشتنی بود که ایستاده هم به دل می نشست

زیبایی اش را به لوازم آرایشش تبریک گفتم

بعضی از محرم ها با یک نقطه مجرم می شوند

شاید فکاهی همان فکر کاهی باشد.

گاهی حتی تاجر نمک هم نمک نشناس می شود

اگر خودتان را به آن راه زده اید، مواظب باشید گم نشوید.

برای آنکه از خاطرات دوران مجردی لذت ببرد ازدواج کرد

برای آن که «آینده»اش را خراب کنند «حال»ش را گرفتند

در دنیای سیاستمدارها بعضی ها اسباب بازی هستند و بعضی ها هم بازی

اون هایی که شما را آدم حساب نمی کنند ریاضی بلد نیستند

ولخرجی های زیاد دخلم را درآورد.

وقتی کاسه سرم داغ می شود افکارم را فوت می کنم.