{{::'controllers.mainSite.MainSmsBankBanner2' | translate}}
مردی نزدروانپزشک رفت وازغم بزرگی که در دل داشت برای دکتر تعریف کرد دکتر توصیه کرد به فلان سیرک برو انجا دلقکی هست آن قدرتورامی خنداند که غمت ازیادخواهی برد.... مردلبخندتلخی زدوگفت:من همان دلقکم...
کوتاه ترین داستان ترسناک دنیا داستان زیر است که نویسنده اش مشخص نیست.... آخرین انسان زمین تنها در اتاقش نشسته بود که ناگهان در زدند!!!؟
داشتم رپ گوش میدادم بابام اومد گفت این کیه؟؟؟ گفتم هیچکس... یکی زد تو سرم گفت به بابات جواب سر بالا نده احمق بی تربیت... به سلامتی همه ی بابا ها...
خدا یادته..☹ کوچیک بودم ازت پرسیدم کجا منو میبری....ʘ ارومــــــ لبخند زدی با بغض گفتم:چرا میخندی؟ گفتی اگه رفتی حتی منو هم یادت نمیاد☼ من با غروره خاصی گفتم:مگه میشه؟ツ اروم گفتی:غرورت اولین نشانه
شیطان را پرسیدند که کدام طایفه را دوست داری؟ گفت: دلالان را! گفتند: چرا؟ گفت: از بهر آن که، من به سخن دروغ از ایشان راضی بودم، ایشان سوگند دروغ نیز بدان افزودند!
پسرک در یخچال رو باز کرد یخچال خالی بود پدر چشاش پر از اشک شد پسر بطری اب رو برداشت و چند جرعه ای نوشید و گفت چقدر تشنه بودم خدا هیچ پدری رو شرمنده خانوادش نکنه
ﺷﺨﺼﯽ ادعای ﺧﺪﺍﺋﯽ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ! ﺍﻭ ﺭﺍ ﭘﯿﺶ ﺧﻠﯿﻔﻪ ﺑﺮﺩﻧﺪ ، ﺍو را ﮔﻔﺖ: ﭘﺎﺭﺳﺎﻝ ﯾﮑﯽ ﺍﯾﻨﺠﺎ ادعاﯼ ﭘﯿﻐﻤﺒﺮﯼ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﮑﺸﺘﻨﺪ! ﮔﻔﺖ: ﻧﯿﮏ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﻦ ﻧﻔﺮﺳﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ!!!
هرچه دوستش به او گفت : غلامرضا خم شو ، فایده ای نداشت بعد از مراسم ازش پرسیدن ، چرا خم نشدی... برایت دردسر میشود ، او شاه مملکت است گفت هر که میخواهد باشد : تختی فقط برای بوسیدن دست مادرش خم میشود
مادربزگم همیشه میگفت از هر دست بدهی از همان دست میگیری ... بیچاره نموند ببینه روزگاری ست از هر دست که میدهی ...دستت را میشکنن..مث قلبت
چوپان قصه ما دروغگو نبود ... او تنها بود و از فرط تنهایی فریاد گرگ سر میداد... اما هیچ کس نفهمید که او تنهاست و فقط گرگ تنهایی او را فهمید...
آورده اند که: مردی زشت و بد اخلاق از بهلول سئوال نمود: که خیلی میل دارم شیطان را ببینم.بهلول گفت: اگر آئینه در خانه نداری در آب زلال نگاه کن حتما شیطان را خواهی دید!!!
ماتیلدا : من به اندازه کافی رشد کردم ، فقط سنم بالا میره! لئون :ولی من سنم به اندازه کافی بالا رفته ، حالا باید رشد کنم! Léon The professional
روزی که جنازه پسرشونو اوردن به خانومش گفت غصه نخوریا دقیقن وزن همون روزیه که خدا بهمون هدیش داد
مستشار: برزوخان تجهيزات قشون چيه؟ برزو خان:قربان چنتا از بچا سنگ دارن چنتا چوب دارن چنتا هم فحش بلدن... مستشار: فحححش!!! برزو: بله قربان يک فحشايي مدن پشت گوشتان سرخ مره قهوه تلخ
از برنارد شاو پرسیدند : از کی احساس کردی پیر شدی ؟ گفت : از وقتی به یک خانوم چشمک زدم بعد آن خانوم از من پرسید : آشغالی رفته تو چشمتون ؟
مترسک:من مغز ندارم، تو سرم پر از پوشالِ. دوروتي:اگه مغز نداري پس چه جوري حرف ميزني؟ مترسک:نميدونم ... ولي خيلي از آدمها هم هستن که بدون مغز يه عالمه حرف ميزنن! جادوگر شهر اُز
مردی نزدروانپزشک رفت وازغم بزرگی که در دل داشت برای دکتر تعریف کرد دکتر توصیه کرد به فلان سیرک برو انجا دلقکی هست آن قدرتورامی خنداند که غمت ازیادخواهی برد.... مردلبخندتلخی زدوگفت:من همان دلقکم...
کوتاه ترین داستان ترسناک دنیا داستان زیر است که نویسنده اش مشخص نیست.... آخرین انسان زمین تنها در اتاقش نشسته بود که ناگهان در زدند!!!؟
داشتم رپ گوش میدادم بابام اومد گفت این کیه؟؟؟ گفتم هیچکس... یکی زد تو سرم گفت به بابات جواب سر بالا نده احمق بی تربیت... به سلامتی همه ی بابا ها...
خدا یادته..☹ کوچیک بودم ازت پرسیدم کجا منو میبری....ʘ ارومــــــ لبخند زدی با بغض گفتم:چرا میخندی؟ گفتی اگه رفتی حتی منو هم یادت نمیاد☼ من با غروره خاصی گفتم:مگه میشه؟ツ اروم گفتی:غرورت اولین نشانه
شیطان را پرسیدند که کدام طایفه را دوست داری؟ گفت: دلالان را! گفتند: چرا؟ گفت: از بهر آن که، من به سخن دروغ از ایشان راضی بودم، ایشان سوگند دروغ نیز بدان افزودند!
پسرک در یخچال رو باز کرد یخچال خالی بود پدر چشاش پر از اشک شد پسر بطری اب رو برداشت و چند جرعه ای نوشید و گفت چقدر تشنه بودم خدا هیچ پدری رو شرمنده خانوادش نکنه
ﺷﺨﺼﯽ ادعای ﺧﺪﺍﺋﯽ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ! ﺍﻭ ﺭﺍ ﭘﯿﺶ ﺧﻠﯿﻔﻪ ﺑﺮﺩﻧﺪ ، ﺍو را ﮔﻔﺖ: ﭘﺎﺭﺳﺎﻝ ﯾﮑﯽ ﺍﯾﻨﺠﺎ ادعاﯼ ﭘﯿﻐﻤﺒﺮﯼ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﮑﺸﺘﻨﺪ! ﮔﻔﺖ: ﻧﯿﮏ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﻦ ﻧﻔﺮﺳﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ!!!
هرچه دوستش به او گفت : غلامرضا خم شو ، فایده ای نداشت بعد از مراسم ازش پرسیدن ، چرا خم نشدی... برایت دردسر میشود ، او شاه مملکت است گفت هر که میخواهد باشد : تختی فقط برای بوسیدن دست مادرش خم میشود
مادربزگم همیشه میگفت از هر دست بدهی از همان دست میگیری ... بیچاره نموند ببینه روزگاری ست از هر دست که میدهی ...دستت را میشکنن..مث قلبت
چوپان قصه ما دروغگو نبود ... او تنها بود و از فرط تنهایی فریاد گرگ سر میداد... اما هیچ کس نفهمید که او تنهاست و فقط گرگ تنهایی او را فهمید...
آورده اند که: مردی زشت و بد اخلاق از بهلول سئوال نمود: که خیلی میل دارم شیطان را ببینم.بهلول گفت: اگر آئینه در خانه نداری در آب زلال نگاه کن حتما شیطان را خواهی دید!!!
ماتیلدا : من به اندازه کافی رشد کردم ، فقط سنم بالا میره! لئون :ولی من سنم به اندازه کافی بالا رفته ، حالا باید رشد کنم! Léon The professional
روزی که جنازه پسرشونو اوردن به خانومش گفت غصه نخوریا دقیقن وزن همون روزیه که خدا بهمون هدیش داد
مستشار: برزوخان تجهيزات قشون چيه؟ برزو خان:قربان چنتا از بچا سنگ دارن چنتا چوب دارن چنتا هم فحش بلدن... مستشار: فحححش!!! برزو: بله قربان يک فحشايي مدن پشت گوشتان سرخ مره قهوه تلخ
از برنارد شاو پرسیدند : از کی احساس کردی پیر شدی ؟ گفت : از وقتی به یک خانوم چشمک زدم بعد آن خانوم از من پرسید : آشغالی رفته تو چشمتون ؟
مترسک:من مغز ندارم، تو سرم پر از پوشالِ. دوروتي:اگه مغز نداري پس چه جوري حرف ميزني؟ مترسک:نميدونم ... ولي خيلي از آدمها هم هستن که بدون مغز يه عالمه حرف ميزنن! جادوگر شهر اُز
{{::'controllers.mainSite.Group1' | translate}} اس ام اس فوکاهی / اس ام اس مثل آباد