{{::'controllers.mainSite.MainSmsBankBanner2' | translate}}
درختان کوچه نمیتوانند یکدیگر را بغل کنند دستهای آنها را همیشه قطع میکنند مثل دستهای من که بیهوده کشیده شده است در فاصله و در این سکوت که هیزمشکن بین من و توست!
کفش، ابتکار پرسه های من بود ! و چتر، ابداع بی سامانی هایم ! هندسه، شطرنج سکوت من بود! و رنگ، تعبیر دل تنگی هایم
پروردگار مهربان من، از دوزخ این بهشت رهایی ام بخش! در اینجا هر درختی مرا قامت دشنامی است و هر زمزمه ای بانگ عزایی و هر چشم اندازی سکوتِ گنگ و بی حاصل س و رنجزای گسترده ای…
من به فروغ تن اندوهگین تو مینگرم و تو به آتش بازی قلب من خیره میشوی سرتاسر این پهنه درد پر از سکوت است فقط قلبهای ما است که میخواند در کنار رودی از مرگ به زندگی میاندیشم
برای من دوست داشتن آخرین دلیل دانایی است اما هوا همیشه آفتابی نیست عشق همیشه علامت رستگاری نیست و من گاهی اوقات مجبورم به آرامش عمیق سنگ حسادت کنم چقدر خیالش آسوده است چقدر تحمل سکوتش طولانی ست چقدر…
دوستت دارم چگونه میخواهی اثبات کنم وجودت را در جهان مثل وجود آب مثل وجود درخت تو آفتابگردانی و نخلستان و نغمهای که از جان برمیخیزد… بگذار با سکوت بگویمت وقتی که واژهها توان گفتن ندارند
تقصیر من نیست نازنین! بی خوابی های تو از سر فریادهایی ست که شعرهای من بر سرت می زنند وگرنه از دختر هزار ساله ی باران جز مشتی سکوت چیزی در نمی آید..!
آسمانش را گرفته تنگ در آغوش ابر؛ با آن پوستین سرد نمناکش باغ بیبرگی، روز و شب تنهاست، با سکوت پاک غمناکش ساز او باران، سرودش باد
بگذار بر آئینههای دستانت بوسه زنم و پیش از سفر پارهای زاد راه برگیرم … میخواهم تصویرها نقش زنم از شکل دستان تو از صدای دستان تو از سکوت دستان تو … پس آیا کمی روبرویم مینشینی تا نقش محال بزنم؟
روز قرارِ اوّل و میز و سکوت و چای سنگینی هوای هتل بود و ما دو تا افتــاد روی میـــز ورقهــــای سرنوشت فنجان و فال و بیبی و دِل بود و ما دو تا
حـــرفـــــ هــای نــاگفتــه ام را مـی شــود در سکــوتــی جــای داد و مـــن مــانده ام کــه چگـــونـــه اینهمـــه سکـوتـــــ را در دلـی خستـــه بگنجــانــم!
شب، سکوت توست روز، لبخندت. شبهایی که بی تو میگذرند از گیسوی تو درازترند.
هیچ وقـت دلِ اونــایــی که گــریــه شــون بــی صــداســت رو نــشــکـنیــد ایــن آدمــا هــیــچــکــسُ نـــدارن کــه اشــکــاشــونُ پــاک کـــنــه . . .
سکوت را میپذیرم اگر بدانم روزی با تو سخن خواهم گفت تیره بختی را میپذیرم اگر بدانم روزی چشمهای تو را خواهم سرود مرگ را میپذیرم اگر بدانم روزی تو خواهی فهمید که دوستت دارم
گاهی سکوت ؛ همان دروغ است . کمی شیک تر، روشنفکرانه تر و با مسئولیت کمتر
سراپا بال می شوم برای اوج گرفتن در خلوت سکوت تـــــو که همچون آسمانی بی حد، وسعتی برایش متصور نیست.
درختان کوچه نمیتوانند یکدیگر را بغل کنند دستهای آنها را همیشه قطع میکنند مثل دستهای من که بیهوده کشیده شده است در فاصله و در این سکوت که هیزمشکن بین من و توست!
کفش، ابتکار پرسه های من بود ! و چتر، ابداع بی سامانی هایم ! هندسه، شطرنج سکوت من بود! و رنگ، تعبیر دل تنگی هایم
پروردگار مهربان من، از دوزخ این بهشت رهایی ام بخش! در اینجا هر درختی مرا قامت دشنامی است و هر زمزمه ای بانگ عزایی و هر چشم اندازی سکوتِ گنگ و بی حاصل س و رنجزای گسترده ای…
من به فروغ تن اندوهگین تو مینگرم و تو به آتش بازی قلب من خیره میشوی سرتاسر این پهنه درد پر از سکوت است فقط قلبهای ما است که میخواند در کنار رودی از مرگ به زندگی میاندیشم
برای من دوست داشتن آخرین دلیل دانایی است اما هوا همیشه آفتابی نیست عشق همیشه علامت رستگاری نیست و من گاهی اوقات مجبورم به آرامش عمیق سنگ حسادت کنم چقدر خیالش آسوده است چقدر تحمل سکوتش طولانی ست چقدر…
دوستت دارم چگونه میخواهی اثبات کنم وجودت را در جهان مثل وجود آب مثل وجود درخت تو آفتابگردانی و نخلستان و نغمهای که از جان برمیخیزد… بگذار با سکوت بگویمت وقتی که واژهها توان گفتن ندارند
تقصیر من نیست نازنین! بی خوابی های تو از سر فریادهایی ست که شعرهای من بر سرت می زنند وگرنه از دختر هزار ساله ی باران جز مشتی سکوت چیزی در نمی آید..!
آسمانش را گرفته تنگ در آغوش ابر؛ با آن پوستین سرد نمناکش باغ بیبرگی، روز و شب تنهاست، با سکوت پاک غمناکش ساز او باران، سرودش باد
بگذار بر آئینههای دستانت بوسه زنم و پیش از سفر پارهای زاد راه برگیرم … میخواهم تصویرها نقش زنم از شکل دستان تو از صدای دستان تو از سکوت دستان تو … پس آیا کمی روبرویم مینشینی تا نقش محال بزنم؟
روز قرارِ اوّل و میز و سکوت و چای سنگینی هوای هتل بود و ما دو تا افتــاد روی میـــز ورقهــــای سرنوشت فنجان و فال و بیبی و دِل بود و ما دو تا
حـــرفـــــ هــای نــاگفتــه ام را مـی شــود در سکــوتــی جــای داد و مـــن مــانده ام کــه چگـــونـــه اینهمـــه سکـوتـــــ را در دلـی خستـــه بگنجــانــم!
شب، سکوت توست روز، لبخندت. شبهایی که بی تو میگذرند از گیسوی تو درازترند.
هیچ وقـت دلِ اونــایــی که گــریــه شــون بــی صــداســت رو نــشــکـنیــد ایــن آدمــا هــیــچــکــسُ نـــدارن کــه اشــکــاشــونُ پــاک کـــنــه . . .
سکوت را میپذیرم اگر بدانم روزی با تو سخن خواهم گفت تیره بختی را میپذیرم اگر بدانم روزی چشمهای تو را خواهم سرود مرگ را میپذیرم اگر بدانم روزی تو خواهی فهمید که دوستت دارم
گاهی سکوت ؛ همان دروغ است . کمی شیک تر، روشنفکرانه تر و با مسئولیت کمتر
سراپا بال می شوم برای اوج گرفتن در خلوت سکوت تـــــو که همچون آسمانی بی حد، وسعتی برایش متصور نیست.
{{::'controllers.mainSite.Group1' | translate}} اس ام اس فوکاهی / اس ام اس سکوت