{{::'controllers.mainSite.MainSmsBankBanner2' | translate}}
در غریبانه ترین لحظه ی "تنهایی" خود ، چشمهایم را که در آن دریایی از محبت موج میزند به تو خواهم بخشید ، تا هیچ گاه به پاکی احساسم شک نکنی
غروب غمهایت را به هر قیمتی خریدارم ، اگر همدم شبهای "تنهایی" من باشی
می بینی ای لحظه های خالی از احساس تهی ، می بینی که چه صدای خرد شدن دست های خزان شده اش در دست های "تنهایی" کسل آور است و تو را نیز بی رمق می کند ، آه ، پس او چه گوید ؟
آفرین باد بر مرگ ، آفرین باد بر مرگ که با دست های سیاهش تو را خواهد کشت :"تنهایی"
دست بر شانه هایم میزنی تا "تنهایی" م را بتکانی ، به چه می اندیشی ؟ تکاندن برف از روی شانه آدم برفی
بس که دیوار دلم کوتاه است ، هرکه از کوچه "تنهایی" ما می گذرد ، به هوای هوسی هم که شده ، سرکی می کشد و می گذرد
به همان قدر که چشم تو پر از زیبایی است ، بی تو دنیای من ای دوست پر از "تنهایی" است
آنکه مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت ، در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت ، خواست "تنهایی" ما را به رخ ما بکشد ، طعنه ای بر در این خانه تنها زد و رفت
اگه يه روز تنهاي تنها شدي... ... ... ... تا کسي نيست دستتو بکن تو دماغت، حالشو ببر!
ميدوني مترسک به کلاغ چي گفت ؟ گفت هرچي ميخواي نوکم بزن ، ولي تنهام نزار !
چرا غم ها نمي دانند که من غمگين ترين غمگين شهرم ، بيا هي دوست با من باش که من تنهاترين تنهاي شهرم .
تقديم به کسي که رفت و مرا در آغوش تنهايي ، تنها گذاشت . . .
سعي کن تنها باشي زيرا تنها بدنيا امدي و تنها از دنيا خواهي رفت.بگذار عظمت عشق را درک نکني.زيرا انقدر عظيم است که تورا نابود خواهد کرد
وفاي اشک را نازم که در شبهاي تنهايي ، گشايد بغض هايي را که پنهان در گلو دارم .
من به جرم باوفايي اين چنين تنها شدم ، چون ندارم همدمي بازيچه ي دلها شدم .
آخرين شعر مرا قاب کن و پشت نگاهت بگذار ، تا که تنهايي ات از ديدن آن ، جا بخورد و بداند که دل من با توست ، در همين يک قدمي !
در غریبانه ترین لحظه ی "تنهایی" خود ، چشمهایم را که در آن دریایی از محبت موج میزند به تو خواهم بخشید ، تا هیچ گاه به پاکی احساسم شک نکنی
غروب غمهایت را به هر قیمتی خریدارم ، اگر همدم شبهای "تنهایی" من باشی
می بینی ای لحظه های خالی از احساس تهی ، می بینی که چه صدای خرد شدن دست های خزان شده اش در دست های "تنهایی" کسل آور است و تو را نیز بی رمق می کند ، آه ، پس او چه گوید ؟
آفرین باد بر مرگ ، آفرین باد بر مرگ که با دست های سیاهش تو را خواهد کشت :"تنهایی"
دست بر شانه هایم میزنی تا "تنهایی" م را بتکانی ، به چه می اندیشی ؟ تکاندن برف از روی شانه آدم برفی
بس که دیوار دلم کوتاه است ، هرکه از کوچه "تنهایی" ما می گذرد ، به هوای هوسی هم که شده ، سرکی می کشد و می گذرد
به همان قدر که چشم تو پر از زیبایی است ، بی تو دنیای من ای دوست پر از "تنهایی" است
آنکه مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت ، در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت ، خواست "تنهایی" ما را به رخ ما بکشد ، طعنه ای بر در این خانه تنها زد و رفت
اگه يه روز تنهاي تنها شدي... ... ... ... تا کسي نيست دستتو بکن تو دماغت، حالشو ببر!
ميدوني مترسک به کلاغ چي گفت ؟ گفت هرچي ميخواي نوکم بزن ، ولي تنهام نزار !
چرا غم ها نمي دانند که من غمگين ترين غمگين شهرم ، بيا هي دوست با من باش که من تنهاترين تنهاي شهرم .
تقديم به کسي که رفت و مرا در آغوش تنهايي ، تنها گذاشت . . .
سعي کن تنها باشي زيرا تنها بدنيا امدي و تنها از دنيا خواهي رفت.بگذار عظمت عشق را درک نکني.زيرا انقدر عظيم است که تورا نابود خواهد کرد
وفاي اشک را نازم که در شبهاي تنهايي ، گشايد بغض هايي را که پنهان در گلو دارم .
من به جرم باوفايي اين چنين تنها شدم ، چون ندارم همدمي بازيچه ي دلها شدم .
آخرين شعر مرا قاب کن و پشت نگاهت بگذار ، تا که تنهايي ات از ديدن آن ، جا بخورد و بداند که دل من با توست ، در همين يک قدمي !
{{::'controllers.mainSite.Group1' | translate}} اس ام اس فوکاهی / اس ام اس تنهایی