{{::'controllers.mainSite.MainSmsBankBanner2' | translate}}
تکلیف مرا معلوم کن ! از نبودن توست که این همه می نویسم؟ یا از بودنت ؟ چقدر از تو بنویسم که تکلیف معلوم شود…؟
آه! ای کاش، روزی از غریزه ی خرگوشیت رها شوی و بدانی شکارچیت نیستم، عاشق توام.
تمام دلخوشی دنیای من به این است که ندانی و دوستت بدارم! وقتی میفهمی و میرانی ام چیزی درون دلم فرو میریزد … چیزی شبیه غرور!
چه تنگنای سختی است! یک انسان یا باید بماند یا برود. و این هر دو، اکنون برایم از معنی تهی شده است. و در یغ که راه سومی هم نیست!
عاشق که می شوی لالایی خواندن هم یاد بگیر شب های باقیمانده ی عمرت به این سادگی ها صبح نخواهند شد
تو اگر بخواهی زندگی آغوشِ دوست داشتنیی خواهد شد تو اگر بخواهی دست می کشم از مرگ و هر آنچه را که برایم مانده است در آغوش می کشم…
آه! دارد پاییزمی شود پاییزمی شود آیا تو سوار بر نسیم و برگ از این درخت زخم خورده عبورخواهی کرد؟!
تا دیدار تو یک شیشه فاصله است و من مثل ماهی میان تنگ و تنگ میان دریا *** آه ؛ اگر بشکند این دیوار شیشه ای!
با این که رفته ای با این که برای ابد رفته ای هنوز هوای تو دارم.
حالا تو دیگر نیستی؛ اما ماه هنوز هست و خیال و زندگی!
دخترک خانه راسیاه می کشد بی درـ بی پنجره ومن برایش در؛پنجره ویک فانوس کاغذی. بعدمی نشینیم باهم گریه هامان راکلاف می کنیم غصه هامان راقسمت.
روزی یک قدم جلو می آیم روزی یک آجر بالا می روی ما هیچ وقت همدیگررا نخواهیم دید. تو همیشه فراموش می کنی برای قلعه ات پنجره بگذاری!
تورفته ای و من کنار ایستگاه پنج شنبه ها تا همیشه مانده ام و کنار سایه ای که باچه قدرچشم خیس به انتهای غربت راه نگاه می کند.
چرا این آسمان صاف و این دشت بی باداست؟ مگرنه تو رفته ای هیچ گاه باز نگردی؟!
این جا،هوا سوز غریبی دارد تو با چشم های بسته نگاهم می کنی و من چشم به آسمانی که نمی بینم فرشته ای راصدا می زنم تا با گرمای دستان حریرش بیاید و…
گس و شیرین، تو نوبرانهی اناری حتا اگر میوهی فصل دیگری باشی!
تکلیف مرا معلوم کن ! از نبودن توست که این همه می نویسم؟ یا از بودنت ؟ چقدر از تو بنویسم که تکلیف معلوم شود…؟
آه! ای کاش، روزی از غریزه ی خرگوشیت رها شوی و بدانی شکارچیت نیستم، عاشق توام.
تمام دلخوشی دنیای من به این است که ندانی و دوستت بدارم! وقتی میفهمی و میرانی ام چیزی درون دلم فرو میریزد … چیزی شبیه غرور!
چه تنگنای سختی است! یک انسان یا باید بماند یا برود. و این هر دو، اکنون برایم از معنی تهی شده است. و در یغ که راه سومی هم نیست!
عاشق که می شوی لالایی خواندن هم یاد بگیر شب های باقیمانده ی عمرت به این سادگی ها صبح نخواهند شد
تو اگر بخواهی زندگی آغوشِ دوست داشتنیی خواهد شد تو اگر بخواهی دست می کشم از مرگ و هر آنچه را که برایم مانده است در آغوش می کشم…
آه! دارد پاییزمی شود پاییزمی شود آیا تو سوار بر نسیم و برگ از این درخت زخم خورده عبورخواهی کرد؟!
تا دیدار تو یک شیشه فاصله است و من مثل ماهی میان تنگ و تنگ میان دریا *** آه ؛ اگر بشکند این دیوار شیشه ای!
با این که رفته ای با این که برای ابد رفته ای هنوز هوای تو دارم.
حالا تو دیگر نیستی؛ اما ماه هنوز هست و خیال و زندگی!
دخترک خانه راسیاه می کشد بی درـ بی پنجره ومن برایش در؛پنجره ویک فانوس کاغذی. بعدمی نشینیم باهم گریه هامان راکلاف می کنیم غصه هامان راقسمت.
روزی یک قدم جلو می آیم روزی یک آجر بالا می روی ما هیچ وقت همدیگررا نخواهیم دید. تو همیشه فراموش می کنی برای قلعه ات پنجره بگذاری!
تورفته ای و من کنار ایستگاه پنج شنبه ها تا همیشه مانده ام و کنار سایه ای که باچه قدرچشم خیس به انتهای غربت راه نگاه می کند.
چرا این آسمان صاف و این دشت بی باداست؟ مگرنه تو رفته ای هیچ گاه باز نگردی؟!
این جا،هوا سوز غریبی دارد تو با چشم های بسته نگاهم می کنی و من چشم به آسمانی که نمی بینم فرشته ای راصدا می زنم تا با گرمای دستان حریرش بیاید و…
گس و شیرین، تو نوبرانهی اناری حتا اگر میوهی فصل دیگری باشی!
{{::'controllers.mainSite.Group1' | translate}} اس ام اس فوکاهی / اس ام اس عاشقانه