عشق... همین خنده های ساده ی توست. وقتی با تمام وجود می خندی تا از تمام غصه هایم رها شوم...

اعتراف ميكنم يكي زير يه پستي نوشته بود الميراممنون! من خوندم اميرالمومنين! وساعتها محو افق شده بودم و فكر ميكردم يعني چه ربطي داشت به اين پست!؟ چنين مغز متفكريم :-)

عاقا اعتراف میکنم به سوم دبیرستان رسیدیم ولی هنوز معاونمون میاد ما رو به ترتیب قد تو کلاس میشونه!!!!! جالبیشم اینه که تا پاشو از کلاس بیرون میذاره همه برمیگردن سرجایی که بودن!!!!

اعتراف میکنم امروز معلمون برگه های ریاضی رو که صحیح کرده بود داد یکی از بچه ها شده بود18 ناراحت بود بعد من شدم 5/5 دارم میخندم!!! به نظرتون سادیسم دارم؟؟؟ تیمارستان خوب سراغ دارین؟عایا؟

اعتــــــراف میکنم یه شب داشتم 160 تا تو شهر می روندم، یکی اومد جلوم... چشمتون روز بد نبینه، جفت پا زدم رو ترمز... خداروشکر چیزی نشد فقط پتوم پاره شد!

اعتراف ميكنم يكي ازسرگرمي هاي دوران جاهليتم اين بودكه صورتموصابون بزنم وتندتند نفس بكشم...يني ي حبابايي درست ميشه به شعاع 2.5كيلومتر اصلاآدم روحش شادميشه^_^

اعتراف میکنم . . . وقتی دبیرستان بودم . . . واسه اینکه امتحانمون کَنسِل بشه،گچ و کلی آت و آشغال میریختم تو بخاریِ کلاس . . .  یه بویی ازش در میومد که کسی نمیتونست نفس بکشه ^_^ امتحانمونم که . . . ^_^

اعتراف میکنم اونی که سه مرتبه فلکه آبو بست و صدای همسایه ها از بی آبی درومد من بودم بستم نه بابام

اعتراف میکنم همیشه وقتی ازمون چهار گزینه ای دارم اون آخرا که مخم اکبند میشه از این روش استفاده میکنم که میبینم کدوم گزینه رو خیلی وقته نزدم همونو شانسی میزنم! هیچوقت هم جواب نمیده لامصب:|

اعتراف میکنم ترم یکی که بودیم همش معضل نمایندمون این بود که بچـــــــــــه ها!!!!بیاید به هم ســـــلام کنیم...اصن همه درگیر بودن که کی سلام کنن...خخخخخ...

آقا يه سوال؟ بابا ها شما هم وسط اخبار هي تفسير ميكنن؟ انوقت اگه شما يه كلمه حرف بزنيد ميگن هيس ساكت شو مگه نمي بيني داريم اخبار مي بينيم؟ يا فقط بابا من اينطوريه؟

ﺩﻡ ﺩﺭ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﻣﻴﮕﻢ ﺧﺎﻧﻮﻡ ﭘﻮﻟﺘﻮﻥ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﺯﻣﻴﻦ ! . . . . .... ﺑﺮﮔﺸﺘﻪ ﻣﻴﮕﻪ ﺧﺮ ﺧﻮﺩﺗﻲ ﻣﻨﻢ ﭘﻮﻟﻮ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﺭﻓﺘﻢ ﺷﺎﺭﮊ ﺧﺮﻳﺪﻡ ((:

اعتراف میکنم تو بچگی به هر کی میگفتم چرا جورابت سوراخه، میگفت هواکشه. ناگفته نماند که جورابمو از چند جا سوراخ میکردم با قیچی تا منم هواکش داشته باشم. خنگ خودتی 5،6 سالم بود....

اعتراف می کنم یه با زنگ زدم 700 اپراتور ایرانسل کلی پشت خط منتظر موندم تا بعد یه ربع یه پسره جواب داد منم حواسم دیگه به گوشی نبود هل شدم گفتم: سلام منزل آقای ایرانسل؟

اعتراف ميكنم وقتي خواهرم هفت سالش بود ب مامانم پيشنهاد دادم چون موهاش كم پشته سرشو تيغ بندازيم!! هنوزم عكساشو دارم وازشون سؤاستفاده ميكنم ؛)

مجبورم اعتراف کنم تا کلاس اول راهنمائی من تو تکاپوی خاصی بودم تا بتونم این نوشته ی رو شیشه ی مغازه ها رو بخونم ( ورود )