{{::'controllers.mainSite.MainSmsBankBanner2' | translate}}
بچه که بودم فک می کردم ... چون بچه م دخترم ... به مرور زمان میشم پیرمردی ... همیشه از آینده م می ترسیدم .... یه تصویرم از آینده تلخم تو ذهنم بود ... یه پیرمرد لباس آبی !!!
اعتراف میکنم که تا چندسال پیش فک میکردم "ماشین نوک مدادی" یعنی ماشینی که نوکش مثل مداد، تیز و باریکه ^ــــــ^
عتراف میکنم طی مدت امتحانا پو 97ساله ام که ماهی یه بار هم بهش سر نمیزنم 103 ساله شد تولدش مبــــــــــــــــــارک خخخخخخخخخخخخ تـــــــــــــــــف
اعتراف می کنم نصف " آره یادم میاد " هایی که گفتم الکی بوده. حوصله نداشتم طرف توضیح بده !
ﺧﺪﺍﯾﺎ :|||| ﻣﻨﻮ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﻤﺎﺯ ﺟﻤﺎﻋﺖ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺑﺪﻭﻥ ﻭﺿﻮ ﺧﻮﻧﺪﻡ ﺑﺒﺨﺶ^___^
اعتراف میکنم که عاشق سوتی هایه مادرم هستم نمونه ای از سوتی هارامشاهده میکنم:::ساااارااا سشوار و تا کن بزار تو یخچال!!!!ساااارااا از حمام آمدی به باد نخوری گرمت میشه(این سوتی در زمستان بود)
اعتراف می کنم یکی از سرگرمیام تو دوران امتحانات اینه ک وقتی امتحان رو تموم میکنم زل میزنم به مراقب هم اعصابش رو خورد میکنم هم زمینه رو برای مبادله امداد غیبی اماده میکنم
اعتراف میکنم سال ۸۵ وقتی برای اولین بار سیمکارت خریدم ، از بس کسی بهم زنگ نمیزد میرفتم پای تلفن عمومی و به خودم زنگ میزدم :|
برای اولین بار که بربری اومد خونمون اونو گذاشتم لای نون خوردم
پسر خاله عزیزم اعتراف میکنم . . . . . . اون شب که اسهال گرفته بودی بردنت بیمارستان من تو چاییت ملین ریختم هلالم ((حلالم ))کن
چیزی که محسن چاووشی میخونیه : از پا و سر بریدی بیپا و سر به رقص آ چیزی که من میشنوم : اَسبارو سر بریدی بی دست و پا برقص آ (^__^)
اعتراف می کنم بچه که بودم فک می کردم مث کلاغ که میگه :قــــــــــــــار قــــــــــار ... لک لکم میگه: لــــــــــــــــــــک لـــــــــــــک! یه همچین نابغه ای بودم من ^-^
اعتراف میکنم که مدت مدیدی است که: . . . . . . . . بخور و بخواب کار منه،خدا نگه دار منه.:)
یه چند وقتیه احساس اعتماد به نفسم به اعتماد به سقف تبدیل شده، اگه بخوام توضیح بدم تقریباً در حد اونی شدم که اولین بار از در دفتر طراحی سایپا رفت تو، گفت "میشه پرایدم وانت کرد!"
اعتراف می کنم سرعت اینترنت مون انقد پایینه که تا صفحه بخواد کامل لود بشه من کلشو خوندم لایکامم کردم به قول دوستمون چاییم خوردم. و برای صفحه بعد هم همینطور. خخخخ. و این داستان ادامه دارد...
اعتراف میکنم من و بابام هیچوقت باهم حرف نمیزنیم... مگر در مواقع دعوا سر پول تو جیبی!!!
بچه که بودم فک می کردم ... چون بچه م دخترم ... به مرور زمان میشم پیرمردی ... همیشه از آینده م می ترسیدم .... یه تصویرم از آینده تلخم تو ذهنم بود ... یه پیرمرد لباس آبی !!!
اعتراف میکنم که تا چندسال پیش فک میکردم "ماشین نوک مدادی" یعنی ماشینی که نوکش مثل مداد، تیز و باریکه ^ــــــ^
عتراف میکنم طی مدت امتحانا پو 97ساله ام که ماهی یه بار هم بهش سر نمیزنم 103 ساله شد تولدش مبــــــــــــــــــارک خخخخخخخخخخخخ تـــــــــــــــــف
اعتراف می کنم نصف " آره یادم میاد " هایی که گفتم الکی بوده. حوصله نداشتم طرف توضیح بده !
ﺧﺪﺍﯾﺎ :|||| ﻣﻨﻮ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﻤﺎﺯ ﺟﻤﺎﻋﺖ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺑﺪﻭﻥ ﻭﺿﻮ ﺧﻮﻧﺪﻡ ﺑﺒﺨﺶ^___^
اعتراف میکنم که عاشق سوتی هایه مادرم هستم نمونه ای از سوتی هارامشاهده میکنم:::ساااارااا سشوار و تا کن بزار تو یخچال!!!!ساااارااا از حمام آمدی به باد نخوری گرمت میشه(این سوتی در زمستان بود)
اعتراف می کنم یکی از سرگرمیام تو دوران امتحانات اینه ک وقتی امتحان رو تموم میکنم زل میزنم به مراقب هم اعصابش رو خورد میکنم هم زمینه رو برای مبادله امداد غیبی اماده میکنم
اعتراف میکنم سال ۸۵ وقتی برای اولین بار سیمکارت خریدم ، از بس کسی بهم زنگ نمیزد میرفتم پای تلفن عمومی و به خودم زنگ میزدم :|
برای اولین بار که بربری اومد خونمون اونو گذاشتم لای نون خوردم
پسر خاله عزیزم اعتراف میکنم . . . . . . اون شب که اسهال گرفته بودی بردنت بیمارستان من تو چاییت ملین ریختم هلالم ((حلالم ))کن
چیزی که محسن چاووشی میخونیه : از پا و سر بریدی بیپا و سر به رقص آ چیزی که من میشنوم : اَسبارو سر بریدی بی دست و پا برقص آ (^__^)
اعتراف می کنم بچه که بودم فک می کردم مث کلاغ که میگه :قــــــــــــــار قــــــــــار ... لک لکم میگه: لــــــــــــــــــــک لـــــــــــــک! یه همچین نابغه ای بودم من ^-^
اعتراف میکنم که مدت مدیدی است که: . . . . . . . . بخور و بخواب کار منه،خدا نگه دار منه.:)
یه چند وقتیه احساس اعتماد به نفسم به اعتماد به سقف تبدیل شده، اگه بخوام توضیح بدم تقریباً در حد اونی شدم که اولین بار از در دفتر طراحی سایپا رفت تو، گفت "میشه پرایدم وانت کرد!"
اعتراف می کنم سرعت اینترنت مون انقد پایینه که تا صفحه بخواد کامل لود بشه من کلشو خوندم لایکامم کردم به قول دوستمون چاییم خوردم. و برای صفحه بعد هم همینطور. خخخخ. و این داستان ادامه دارد...
اعتراف میکنم من و بابام هیچوقت باهم حرف نمیزنیم... مگر در مواقع دعوا سر پول تو جیبی!!!
{{::'controllers.mainSite.Group1' | translate}} اس ام اس فوکاهی / اس ام اس اعتراف میکنم