{{::'controllers.mainSite.MainSmsBankBanner2' | translate}}
اعتراف میکنم من اونی بودم که یه بطری رنگو توی کیف یکی از همکلاسیام تو دبستان خالی کردم و مدیر یه نفر دیگه رو اخراج کرد!!!!! خدایا العفو
اعتراف میکنم یه پسر خاله دارم مثل دخترا وقتی می خوان برن بیرون مشکل چی بپوشم داره .تازه خیلی هم دیر حاضرمیشه که بره بیرون
اعتراف میکنم بچه که بودم پسرهای همسایمون پشکل گوسفندشونو جای تمشک به خوردم دادن -____- بعدشم مامانم با کلی مایع دستشویی دهنمو شست :| نمیبخشمتوووووووووووووون >___________< :(
اعتراف میکنم بچه که بودم میرفتم جوجه هارو تو زمین میکاشتم تا یه درخت جوجه داشته باشم . . خنگم خودتونین
اعتراف می کنم که یه روز سره یه دختره که با هام به هم زده بود می خواستم خودکشی کنم ولی خام بودم.2 بسته استامینوفن300 خوردم و خوابیدم و صبح پاشودم صبحانه خوردم!
اعتراف می کنم بچه که بودم فک میکردم زن ها همینطوری بچه دار میشن و فقط واسه اینکه بچشون یتیم نشه دنبال شوهر میگردن . 0_○ !!!! همچین بچه ی سالم و باهوشی بودماااااااا !
اعتراف میکنم ینج دقبقه مونده به اذون با یه شیشه اب میشینم جلو تی وی و تا صبح جلوی دستشویی چرت می زنم و هرشب میگم فردا غلط بکنم اب بخورم ولی بازم ظهر از جلو دسشویی جمعم می کنن
آقا اعتراف میکنم یه بار که کوچول موچول بودم با داداشم رفتیم در خونه همسایمون از قول مامانم 4 تا تخم مرغ قرض کردیم و اومدیم تو کوچه شکوندیم
اعتراف میکنم یکی از تفریحات سالمم این بود که شبا عینک دودی میزدمو میرفت پشه ها دور لامپو میکشتم..
یکی از افتخاراتم اینه که توی دفتر انظباطی مدرسه که برا هر کسی تخلفاتشو مینویسن ...دیگ جایی نمونده مورد دیگ ای بنویسن برام
اعتراف میکنم بچه که بودم فک میکردم ماکارانی هم مثل برنج میکارن!!!! ولی بزرگ شدم عاقل شدم فهمیدم ما درخت ماکرونی داریم!!
اعتراف میکنم من به عنوان یه دختر : وقتی میرم خیابون چشام تنها جایی رو ک میبینه ... مــِزون عروســـه ^ــ^ اصن حس خودشو داره !
اعتراف میکنم با وجودی که دخترم ولی پاستیل دوست ندارم..
اعتراف میکنم دوماهه پست نزاشته بودم . . . . . . . بخاطر مشغله زیاد نه ها نه دیگه حال تایپ کردنم نداشتم به نظر شما معتاد شدم
اعتراف می کنم توی خونه ی قبلی مون که بودیم(رنگ دیوارش آبی بود )یه ذره نقاشی کردم برا اینکه ضایع نباشه با چسب و کاغذ ابی مخفیش کردم
یادمه بچه بودیم (7.8ساله ) با دوستام میرفتیم مسجد همیشه وقتی قد قامت الصلاة رو میگفتن ما هنوز حرف میزدیم و چون شنیده بودیم که میشه قبل از رفتن به رکوع قامت بست ما هم بعد سوره ی توحید قامت میبستیم :D
اعتراف میکنم من اونی بودم که یه بطری رنگو توی کیف یکی از همکلاسیام تو دبستان خالی کردم و مدیر یه نفر دیگه رو اخراج کرد!!!!! خدایا العفو
اعتراف میکنم یه پسر خاله دارم مثل دخترا وقتی می خوان برن بیرون مشکل چی بپوشم داره .تازه خیلی هم دیر حاضرمیشه که بره بیرون
اعتراف میکنم بچه که بودم پسرهای همسایمون پشکل گوسفندشونو جای تمشک به خوردم دادن -____- بعدشم مامانم با کلی مایع دستشویی دهنمو شست :| نمیبخشمتوووووووووووووون >___________< :(
اعتراف میکنم بچه که بودم میرفتم جوجه هارو تو زمین میکاشتم تا یه درخت جوجه داشته باشم . . خنگم خودتونین
اعتراف می کنم که یه روز سره یه دختره که با هام به هم زده بود می خواستم خودکشی کنم ولی خام بودم.2 بسته استامینوفن300 خوردم و خوابیدم و صبح پاشودم صبحانه خوردم!
اعتراف می کنم بچه که بودم فک میکردم زن ها همینطوری بچه دار میشن و فقط واسه اینکه بچشون یتیم نشه دنبال شوهر میگردن . 0_○ !!!! همچین بچه ی سالم و باهوشی بودماااااااا !
اعتراف میکنم ینج دقبقه مونده به اذون با یه شیشه اب میشینم جلو تی وی و تا صبح جلوی دستشویی چرت می زنم و هرشب میگم فردا غلط بکنم اب بخورم ولی بازم ظهر از جلو دسشویی جمعم می کنن
آقا اعتراف میکنم یه بار که کوچول موچول بودم با داداشم رفتیم در خونه همسایمون از قول مامانم 4 تا تخم مرغ قرض کردیم و اومدیم تو کوچه شکوندیم
اعتراف میکنم یکی از تفریحات سالمم این بود که شبا عینک دودی میزدمو میرفت پشه ها دور لامپو میکشتم..
یکی از افتخاراتم اینه که توی دفتر انظباطی مدرسه که برا هر کسی تخلفاتشو مینویسن ...دیگ جایی نمونده مورد دیگ ای بنویسن برام
اعتراف میکنم بچه که بودم فک میکردم ماکارانی هم مثل برنج میکارن!!!! ولی بزرگ شدم عاقل شدم فهمیدم ما درخت ماکرونی داریم!!
اعتراف میکنم من به عنوان یه دختر : وقتی میرم خیابون چشام تنها جایی رو ک میبینه ... مــِزون عروســـه ^ــ^ اصن حس خودشو داره !
اعتراف میکنم با وجودی که دخترم ولی پاستیل دوست ندارم..
اعتراف میکنم دوماهه پست نزاشته بودم . . . . . . . بخاطر مشغله زیاد نه ها نه دیگه حال تایپ کردنم نداشتم به نظر شما معتاد شدم
اعتراف می کنم توی خونه ی قبلی مون که بودیم(رنگ دیوارش آبی بود )یه ذره نقاشی کردم برا اینکه ضایع نباشه با چسب و کاغذ ابی مخفیش کردم
یادمه بچه بودیم (7.8ساله ) با دوستام میرفتیم مسجد همیشه وقتی قد قامت الصلاة رو میگفتن ما هنوز حرف میزدیم و چون شنیده بودیم که میشه قبل از رفتن به رکوع قامت بست ما هم بعد سوره ی توحید قامت میبستیم :D
{{::'controllers.mainSite.Group1' | translate}} اس ام اس فوکاهی / اس ام اس اعتراف میکنم