{{::'controllers.mainSite.MainSmsBankBanner2' | translate}}
اعتراف میکنم تا هفت ، هشت سالگی فکر میکردم اگه آب سرد بریزی تو آفتاب سایه میشه سر همینم هر وقت میرفتم تو حیاط قد یه بشکه بیس لیتری آب می ریختم تو افتاب...مدیونید اگه فکر کنید منگلم
اعتراف میکنم وقتی کوچیک بودم فکر میکردم اگه بری روی یه بلندی و بپری زیر پاتو نگاه نکنی تو هوا میمونی و نمیوفتی پایین چه شیرین مغز بودم من
عتراف می کنم رفته بودم دیدن یکی از فامیلامون که تازه فارغ شده بود بچه رو بغل کردم می خواستم بگم ایشالله زنده باشه گفتم ایشاالله زنده می مونه !!!
اعتراف میکنم یه بار رفتم خودمو دار بزنم طنابو بستم به پنکمون خودمو آویزون کردم چشاتون روز بد نبینه آویزون شدن ما همانا با پنکه و دمو دسگامون افتادن همانا
عتــــــــــــــــــــــــــراف میکنم: بچه که بودم فکر میکردم زمان قدیم همه جا سیاه سفید بوده :
اعتراف میکنم هروقت پستام درج میشن هر2 ثانیه یکبار بهش سر میزنم ببینم چندتا لایک دیگه اضافه شده! ؛))))))
اعتراف میکنم بچه که بودم روسری های گلدار مامانمو میزاشتم رو میز اب میریختم روشون که گلاش بزرگ شن!!
اعتراف میکنم وقتی بچه بودم فکر مبکردم وقتی بچه تو اتاق عمل به دنیا میاد اون کسی که تشخیص میده که بچه دختره یا پسر کلی مراحل درسی رو طی کرده و واسه خودش متخصصیه که تونسته جنسیت بچه رو تشخیص بده.
اعتراف میکنم یه سال به همه ی دوستام گفته بودم خطم سوخته بعده یه سال خواهرم نگا کرد دید سیمکارتمو بر عکس انداختم!!!!!!!!!!!!!
اعتراف میکنم هروقت معلممون میگفت برو از دفتر گچ بیار همیشه ی 4,5 تا گچم واس خودم برمیداشتم :دی
اعتراف میکنم از اول تابستون بابام کولرمونو فروخت و الان دوباره رفته کولر خریده و من تمامه مدت سکوت اختیار کرده بودم:| الانم به صورت بخارپز واستون پست میزارم.
اعتراف میکنم کوچیک که بودم کارتون سطل سحر امیز رو که می گذاشت منم جو گیر میشدم یه سطل ور میداشتم میرفتم تو حیاط با هاش حرف میزدم و پامو میکردم تو سطل که غیب بشم برم تو سطل
اعتراف ميكنم بعد از اينكه فهميدم اول مهر نميرم دانشكاه(نيم سال دوم ميرم) بقدري خوشحال شدم كه انكار تو جشنواره ي سازه هاي ماكاروني مقام اوردم.انقد كه ورودي هاي جديدو مسخره كردن.....والا...
اعتراف ميکنم يه دوست دارم که 5ساله باهم دوستيم،بعد5سال تازه برگشته بهم ميگه :عه توچشمات عسليه!؟.من همش مشکي ميديدم چشماتو! يعني دقت وهوش وذکاوت دوستم توحلقم!!!
اعتراف ميکنم ذوق وشوقي که اول مهرواسه ديدن دوستم داشتم اگه واسه درس خوندن داشتم الان توي تيزهوشان داشتم درس ميخوندم
اعتراف میکنم بچه که بودم وقتی بارون میومدو رعد وبرق میشد مادربزرگم میگفت:آسمون میخواد بیفته چقد خنگ بودما باورمیکردم خو چیه ساده بودم
اعتراف میکنم تا هفت ، هشت سالگی فکر میکردم اگه آب سرد بریزی تو آفتاب سایه میشه سر همینم هر وقت میرفتم تو حیاط قد یه بشکه بیس لیتری آب می ریختم تو افتاب...مدیونید اگه فکر کنید منگلم
اعتراف میکنم وقتی کوچیک بودم فکر میکردم اگه بری روی یه بلندی و بپری زیر پاتو نگاه نکنی تو هوا میمونی و نمیوفتی پایین چه شیرین مغز بودم من
عتراف می کنم رفته بودم دیدن یکی از فامیلامون که تازه فارغ شده بود بچه رو بغل کردم می خواستم بگم ایشالله زنده باشه گفتم ایشاالله زنده می مونه !!!
اعتراف میکنم یه بار رفتم خودمو دار بزنم طنابو بستم به پنکمون خودمو آویزون کردم چشاتون روز بد نبینه آویزون شدن ما همانا با پنکه و دمو دسگامون افتادن همانا
عتــــــــــــــــــــــــــراف میکنم: بچه که بودم فکر میکردم زمان قدیم همه جا سیاه سفید بوده :
اعتراف میکنم هروقت پستام درج میشن هر2 ثانیه یکبار بهش سر میزنم ببینم چندتا لایک دیگه اضافه شده! ؛))))))
اعتراف میکنم بچه که بودم روسری های گلدار مامانمو میزاشتم رو میز اب میریختم روشون که گلاش بزرگ شن!!
اعتراف میکنم وقتی بچه بودم فکر مبکردم وقتی بچه تو اتاق عمل به دنیا میاد اون کسی که تشخیص میده که بچه دختره یا پسر کلی مراحل درسی رو طی کرده و واسه خودش متخصصیه که تونسته جنسیت بچه رو تشخیص بده.
اعتراف میکنم یه سال به همه ی دوستام گفته بودم خطم سوخته بعده یه سال خواهرم نگا کرد دید سیمکارتمو بر عکس انداختم!!!!!!!!!!!!!
اعتراف میکنم هروقت معلممون میگفت برو از دفتر گچ بیار همیشه ی 4,5 تا گچم واس خودم برمیداشتم :دی
اعتراف میکنم از اول تابستون بابام کولرمونو فروخت و الان دوباره رفته کولر خریده و من تمامه مدت سکوت اختیار کرده بودم:| الانم به صورت بخارپز واستون پست میزارم.
اعتراف میکنم کوچیک که بودم کارتون سطل سحر امیز رو که می گذاشت منم جو گیر میشدم یه سطل ور میداشتم میرفتم تو حیاط با هاش حرف میزدم و پامو میکردم تو سطل که غیب بشم برم تو سطل
اعتراف ميكنم بعد از اينكه فهميدم اول مهر نميرم دانشكاه(نيم سال دوم ميرم) بقدري خوشحال شدم كه انكار تو جشنواره ي سازه هاي ماكاروني مقام اوردم.انقد كه ورودي هاي جديدو مسخره كردن.....والا...
اعتراف ميکنم يه دوست دارم که 5ساله باهم دوستيم،بعد5سال تازه برگشته بهم ميگه :عه توچشمات عسليه!؟.من همش مشکي ميديدم چشماتو! يعني دقت وهوش وذکاوت دوستم توحلقم!!!
اعتراف ميکنم ذوق وشوقي که اول مهرواسه ديدن دوستم داشتم اگه واسه درس خوندن داشتم الان توي تيزهوشان داشتم درس ميخوندم
اعتراف میکنم بچه که بودم وقتی بارون میومدو رعد وبرق میشد مادربزرگم میگفت:آسمون میخواد بیفته چقد خنگ بودما باورمیکردم خو چیه ساده بودم
{{::'controllers.mainSite.Group1' | translate}} اس ام اس فوکاهی / اس ام اس اعتراف میکنم