{{::'controllers.mainSite.MainSmsBankBanner2' | translate}}
اعتراف میکنم سال85 وقتی برای اولین بار سیمکارت خریدم، از بس کسی بهم زنگ نمیزد میرفتم پای تلفن عمومی و به خودم زنگ میزدم!
اعتراف میکنم خونه بغلیمون عروسیه ما طبقه چهارمیم اونا ویلایی هی دارم فکر میکنم با این تفنگم خواننده هرو بزنم که مثل بز می خونه کمک کنین تصمیم مهمیه
اعتراف میکنم که سال دوم دبیرستان 4واحد مبانی کامپیوتر داشتم بار اول بود که موس و میدیدم اسمشو بلد نبودم بهش میگفتم( ماس ماسک )خدا دوستمو حفظ کنه اسمشو بهم یاد داد.
اعتراف میکنم که هروقت تو خونه بهم زور میگن تهدید میکنم که تو چهار جک ثبت میکنم همین جوری که سریع میان سریع هم میرن تهدید قشنگیه نه؟؟؟؟؟؟
اعتراف میکنم بچه که بودم فکر میکردم ما که انگلیسی یاد میگیریم انگلیسی ها هم فارسی یاد میگیرن!! یعنی یه همچین نابقه ای بودم من!
اعتراف میکنم... . . . . . ولش کن بابا ظرفیت رازداریو ندارین میرین همه جاجارمیزنین ابروم میره
اعتراف میکنم بار اول که یه بز از نزدیک دیدم بچه بودم، از ترس بهش سلام کردم بعد فرار کردم =|
اعتراف میکنم سوم دبستان که بودم یه روز معلممون مدرسه نیومد منم ظهرش رفتم در خونشون که یه کوچه بالاتر از ما بود تکلیف شبمو ازش گرفتم.
اعتراف میکنم بیشتر مواقعی که میخوام از اعضای خانواده انتقام بگیرم میرم دمپایی های دستشویی رو خیس میکنم خیلی بدجنسم نه؟؟؟
اعتراف میکنم اولین باری که خواستم با موبایل تماس بگیرم هی دکمه سبز گوشی رو میزدم میذاشتم دم گوشم ولی چون بوق آزاد نداشت نتونستم تماس بگیرم B-)
اعتراف میکنم وقتی بچه بودم فکر میکردم روی ماشین چادر میکشن ک اقا دزده نبینتش.فکر نمیکنم شما درین حد بوده باشید
اعتراف میکنم 9 سالم که بود روز عروسی برادرم به محض ورود عروس داماد پولایی که به شکل پاپیون ریختن رو سرشونو منگنه شو باز کردمو رفتم 4تا پفک 5تومنی خریدم و 2تاشو خوردمو اومدم به ادامه مجلس رسیدم
اعتراف میکنم روز اول دانشگاه با خودم یه بطری آب یخ زده یه سانویچ الویه یه جامدادی پر از خودکارای رنگی یه کیک یه دفتر کلاسوری وچندتا شکلات برده بودم. :))))))))
اعتراف میکنم بچه که بودم فکر میکردم فواره های رنگی توی پارکها همشون شربت هستن . یکی دوبارم خواستم ازشون بخورم که با برخورد سری فک و فامیل مواجه شدم یعنی من همچین بچه ای بودم
اعتراف میکنم بچه که بودم پیرهن رنگ روشن می پوشیدم میرفتم مسجد زنجیر میزدم فرداش تو مدرسه ب دوستام میگفتم پیرهن من سیاه تره من از تو بیشتر زنجیر زدم...
اعتراف میکنم نصف "آره یادم میاد" هایی که گفتم چاخان بوده ... حوصله نداشتم طرف تعریف کنه ! :)))))))
اعتراف میکنم سال85 وقتی برای اولین بار سیمکارت خریدم، از بس کسی بهم زنگ نمیزد میرفتم پای تلفن عمومی و به خودم زنگ میزدم!
اعتراف میکنم خونه بغلیمون عروسیه ما طبقه چهارمیم اونا ویلایی هی دارم فکر میکنم با این تفنگم خواننده هرو بزنم که مثل بز می خونه کمک کنین تصمیم مهمیه
اعتراف میکنم که سال دوم دبیرستان 4واحد مبانی کامپیوتر داشتم بار اول بود که موس و میدیدم اسمشو بلد نبودم بهش میگفتم( ماس ماسک )خدا دوستمو حفظ کنه اسمشو بهم یاد داد.
اعتراف میکنم که هروقت تو خونه بهم زور میگن تهدید میکنم که تو چهار جک ثبت میکنم همین جوری که سریع میان سریع هم میرن تهدید قشنگیه نه؟؟؟؟؟؟
اعتراف میکنم بچه که بودم فکر میکردم ما که انگلیسی یاد میگیریم انگلیسی ها هم فارسی یاد میگیرن!! یعنی یه همچین نابقه ای بودم من!
اعتراف میکنم... . . . . . ولش کن بابا ظرفیت رازداریو ندارین میرین همه جاجارمیزنین ابروم میره
اعتراف میکنم بار اول که یه بز از نزدیک دیدم بچه بودم، از ترس بهش سلام کردم بعد فرار کردم =|
اعتراف میکنم سوم دبستان که بودم یه روز معلممون مدرسه نیومد منم ظهرش رفتم در خونشون که یه کوچه بالاتر از ما بود تکلیف شبمو ازش گرفتم.
اعتراف میکنم بیشتر مواقعی که میخوام از اعضای خانواده انتقام بگیرم میرم دمپایی های دستشویی رو خیس میکنم خیلی بدجنسم نه؟؟؟
اعتراف میکنم اولین باری که خواستم با موبایل تماس بگیرم هی دکمه سبز گوشی رو میزدم میذاشتم دم گوشم ولی چون بوق آزاد نداشت نتونستم تماس بگیرم B-)
اعتراف میکنم وقتی بچه بودم فکر میکردم روی ماشین چادر میکشن ک اقا دزده نبینتش.فکر نمیکنم شما درین حد بوده باشید
اعتراف میکنم 9 سالم که بود روز عروسی برادرم به محض ورود عروس داماد پولایی که به شکل پاپیون ریختن رو سرشونو منگنه شو باز کردمو رفتم 4تا پفک 5تومنی خریدم و 2تاشو خوردمو اومدم به ادامه مجلس رسیدم
اعتراف میکنم روز اول دانشگاه با خودم یه بطری آب یخ زده یه سانویچ الویه یه جامدادی پر از خودکارای رنگی یه کیک یه دفتر کلاسوری وچندتا شکلات برده بودم. :))))))))
اعتراف میکنم بچه که بودم فکر میکردم فواره های رنگی توی پارکها همشون شربت هستن . یکی دوبارم خواستم ازشون بخورم که با برخورد سری فک و فامیل مواجه شدم یعنی من همچین بچه ای بودم
اعتراف میکنم بچه که بودم پیرهن رنگ روشن می پوشیدم میرفتم مسجد زنجیر میزدم فرداش تو مدرسه ب دوستام میگفتم پیرهن من سیاه تره من از تو بیشتر زنجیر زدم...
اعتراف میکنم نصف "آره یادم میاد" هایی که گفتم چاخان بوده ... حوصله نداشتم طرف تعریف کنه ! :)))))))
{{::'controllers.mainSite.Group1' | translate}} اس ام اس فوکاهی / اس ام اس اعتراف میکنم