{{::'controllers.mainSite.MainSmsBankBanner2' | translate}}
اعتراف میکنم بچه که بودم فک میکردم اگه برقارو روشن بذارم آقای ایمنی میاد خونمون. بخاطر همین با چراغ قوه درس میخوندم. . . . حالا فهمیدی چرا تجدید میشدم؟!!
اعتراف میکنم اولین بار که حس کردم بزرگ شدم دوم ابتدایی بود که بهمون گفتن گونیا پرگار و نقاله بیارین واسه ریاضی!!!!! لامصب غروری که ما داشتیو فک نکنم قهرمان جام جهانی در لحظه تحویل کاپ داشته باشه!!!!
اعتراف میکنم تو مدرسه که بودیم رویه کاغذ مینوشتیم من خرم یا بوووووووووووق بعد میرفتیم میچسبوندیم پشت یه بدبختی :دی چه حالی میداد
اعتراف میکنم هنوز نفهمیدم طراح تندر90فکر چی کرده چراغ دنده عقب یکی براش گذاشته !
اعتراف میکنم که درس خوندن من مثل میمونیه که اسکی میره.. خودم چیزی حالیم نیست اما پدر مادرم لذت میبرند :)))))
اعتراف می کنم یکی از سوالات دوران کودکی من این بود که تو جاده چرا ما هر چی از ماشین ها سبقت می گیریم، اول نمی شیم... اما الان فهمیدم : فکر کنم سرعت کافی رو نداشتیم
اعتراف میکنم دوره دبیرستان اون کارنامه هایی که بابام میدید با اون کارنامه هایی که مدرسه میداد زمین تا آسمون فرق داشت..
اعتراف میکنم اولین تقلبم مربوط میشه واسه ی اولین املای سال اول دبستان ، که منو دوستم که از نابغه های کشوریم از چپ به راست شروع کردیم به نوشتن
اعتراف میکنم حسادت آورترین لحظه ی عمرم وقیه که میخوام منبع رو پایین مطلب وبلاگم بنویسم .شمام اینجورین؟ یا فقط من اینقد حسودم
اعتراف میکنم که هنوزم وقتی میخوام دستامو بشورم ،با مایع دستشوویی حباب درست میکنم...
اعتراف میکنم که وقتی2 سالم بود برای جشن نیکوکاری یه دامن خریدم و کادو کردم!اونجا اقای مجری تلوزیون که پخش زنده بود گف خانم کوچولو چی اوردی ؟گفتم دااااااامن!گف برای کی؟گفتم برا تووووووووو:-)
اعتراف میکنم بچه که بودم از ناودون آب بارون میخوردم لامصب عجب مزه ای هم داشت................ ^_^
اعتراف میکنم بچه که بودم فکر می کردم بچه ها که تو شکم هستن از طول موهاشون می فهمن دخترن یا پسر؟؟؟؟
اعتراف میکنم..... یکی از انگیزه های ازدواج کردنم خارج شدن از حکومت پدرم و ایجاد حکومت مستقل برای خاموش و روشن کردن کولره!
اعتراف میکنم بزرگترین دغدغه ی من تو دوران کودکی این بود که مامانم با کلاغا چطور ارتباط برقرار می کرد ؟!! لامصب همه ی نمراتمو می دونست ...
اعتراف می کنم تو بچگی هام یه بار بابا و مامان من دعوا کردن، من هم رفتم یه عالمه حشره کش زدم به خودم که بمیرم ... وصیت نامه هم نوشتم تازه، توش حلالشون کردم که عذاب وجدان بگیرن!
اعتراف میکنم بچه که بودم فک میکردم اگه برقارو روشن بذارم آقای ایمنی میاد خونمون. بخاطر همین با چراغ قوه درس میخوندم. . . . حالا فهمیدی چرا تجدید میشدم؟!!
اعتراف میکنم اولین بار که حس کردم بزرگ شدم دوم ابتدایی بود که بهمون گفتن گونیا پرگار و نقاله بیارین واسه ریاضی!!!!! لامصب غروری که ما داشتیو فک نکنم قهرمان جام جهانی در لحظه تحویل کاپ داشته باشه!!!!
اعتراف میکنم تو مدرسه که بودیم رویه کاغذ مینوشتیم من خرم یا بوووووووووووق بعد میرفتیم میچسبوندیم پشت یه بدبختی :دی چه حالی میداد
اعتراف میکنم هنوز نفهمیدم طراح تندر90فکر چی کرده چراغ دنده عقب یکی براش گذاشته !
اعتراف میکنم که درس خوندن من مثل میمونیه که اسکی میره.. خودم چیزی حالیم نیست اما پدر مادرم لذت میبرند :)))))
اعتراف می کنم یکی از سوالات دوران کودکی من این بود که تو جاده چرا ما هر چی از ماشین ها سبقت می گیریم، اول نمی شیم... اما الان فهمیدم : فکر کنم سرعت کافی رو نداشتیم
اعتراف میکنم دوره دبیرستان اون کارنامه هایی که بابام میدید با اون کارنامه هایی که مدرسه میداد زمین تا آسمون فرق داشت..
اعتراف میکنم اولین تقلبم مربوط میشه واسه ی اولین املای سال اول دبستان ، که منو دوستم که از نابغه های کشوریم از چپ به راست شروع کردیم به نوشتن
اعتراف میکنم حسادت آورترین لحظه ی عمرم وقیه که میخوام منبع رو پایین مطلب وبلاگم بنویسم .شمام اینجورین؟ یا فقط من اینقد حسودم
اعتراف میکنم که هنوزم وقتی میخوام دستامو بشورم ،با مایع دستشوویی حباب درست میکنم...
اعتراف میکنم که وقتی2 سالم بود برای جشن نیکوکاری یه دامن خریدم و کادو کردم!اونجا اقای مجری تلوزیون که پخش زنده بود گف خانم کوچولو چی اوردی ؟گفتم دااااااامن!گف برای کی؟گفتم برا تووووووووو:-)
اعتراف میکنم بچه که بودم از ناودون آب بارون میخوردم لامصب عجب مزه ای هم داشت................ ^_^
اعتراف میکنم بچه که بودم فکر می کردم بچه ها که تو شکم هستن از طول موهاشون می فهمن دخترن یا پسر؟؟؟؟
اعتراف میکنم..... یکی از انگیزه های ازدواج کردنم خارج شدن از حکومت پدرم و ایجاد حکومت مستقل برای خاموش و روشن کردن کولره!
اعتراف میکنم بزرگترین دغدغه ی من تو دوران کودکی این بود که مامانم با کلاغا چطور ارتباط برقرار می کرد ؟!! لامصب همه ی نمراتمو می دونست ...
اعتراف می کنم تو بچگی هام یه بار بابا و مامان من دعوا کردن، من هم رفتم یه عالمه حشره کش زدم به خودم که بمیرم ... وصیت نامه هم نوشتم تازه، توش حلالشون کردم که عذاب وجدان بگیرن!
{{::'controllers.mainSite.Group1' | translate}} اس ام اس فوکاهی / اس ام اس اعتراف میکنم