{{::'controllers.mainSite.MainSmsBankBanner2' | translate}}
اعتراف میکنم من بچه بودم فک میکردم باشگاه خبرنگاران جوان، یه جایی هستش که خبرنگارا میرن دمبل و هالتر میزنن.
اعتراف میکنم کودکستانی که بودم سا عت 6 بیدارم میشدم به خاطر اینکه نرم 6 ساعت تو رختخواب میموندم ایا شما هم اینجوری بودین
وقتی همه چیز رو به همه چیزم گفتم ترکم کرد و رفت همه چیزمو از دس دادم. لایک:حقیقت تلخه لایک:لیاقتش همین بود
اعتراف میکنم وقتی بچه بودم وقتایی که میرفتم حمام کیسه بکشم فک میکردم اونایی که از دستم میاد کِرم هستن ...... حالا این دوره زمونه بچه ها از ۶سالگی فیسبوک دارن:|
اعتراف می کنم: زمان بچگی وقتی برق می رفت روی زنگ همه همسایه ها چسب نواری می چسبوندیم حالا شما زمان اومدن برق رو تصور کنین!
اعتراف ميكنم تا همين چندسال پيش وقتي كفش نو ميخريدم شب اولو با اونا ميرفتم تو تخت خواب،،، شماهم؟يافقط من؟
اعتراف میکنم نمیدونستم فرمت یعنی چی! بعد دیروز گفتم گوشی بابامو فرمت کنم درست میشه! هیچی دیگه الان دارم وصیت ناممو می نویسم. خداحافظ!
اعتراف مى كنم بچه كه بودم زدم شيشه آستون مامانم رو انداختم زمين تقريبا همش خالى شد بعد با تمام خونسردى رفتم شيشه رو پر آب كردم گذاشتم سر جاش آخ مامانم چه بد و بيرا هايى كه به كارخونه سازندش نگفت ...
اعتراف میکنم بچه که بودم یکی از تفریحات سالمم این بود که روی مورچه چسب بریزم بعد هم عزاب وجدان میگرفتم با خلال دندون چسبو از پاش باز میکردم یه قند میزاشتم جلوش بخوره!!!!!!!!خخخخخخخ!
اعتراف میکنم یکی از دوراهی های اصلی زندیگم توی بچگی این بود که هربار بستنی دو قلو میخریدم تو این میموندم که باید با دو دست بگیرم همون جور که به هم چسپیده بخورم یا جداشون کنم اول این یکی بعد اون یکی!!!
اعتراف می کنم تو بچگیم گاهی غذاهایی رو که دوست داشتمو آروم می خوردم تا دیر تموم شه جالبه که مامان و بابام فکر میکردن دوست ندارم تازه امکان داشت تصمیم بگیرن کمتر اون غذارو درست کنن!!!!!!!!!!
اعتراف میکنم اگه بجای چهار سال علافی تو دانشگاه دنبال آب حیات گشته بودم ، الآن پیداش کرده بودم و زندگی جاودانه داشتم .
اعتراف میکنم آمادگی که بودم وقتی شیطونی زیاد میکردم، مامانم بهم میگفت خانمتون دوربین داره میبینت فردا حالتو میگیره! منم ساده باور میکردم. بعد فک میکردم خدایا این چه دوربینیه، دید در شبه! لیزریه!
اعتراف میکنم: تنها شکست عشقی من زمانی بود که با نمره 9.5 تو درس 4واحدی افتادم :((
اعتراف میکنم زمان مدرسه دبیرم بهم گفت: از کلاس برو بیرون، تو با کارات به ساحت مقدس کلاس توهین میکنی. منم هرهرهر خندیدم و با اعتماد به نفس گفتم: شما انقدر بی سوادی به ساعت میگی ساحت
اعتراف میکنم بچه ک بودم عموم خیلی اذیتم میکرد الان خودش بچه داره با پسر عمم میبریمش تو اطاق تلافی میکنیم اخه اونم داغ دیده است
اعتراف میکنم من بچه بودم فک میکردم باشگاه خبرنگاران جوان، یه جایی هستش که خبرنگارا میرن دمبل و هالتر میزنن.
اعتراف میکنم کودکستانی که بودم سا عت 6 بیدارم میشدم به خاطر اینکه نرم 6 ساعت تو رختخواب میموندم ایا شما هم اینجوری بودین
وقتی همه چیز رو به همه چیزم گفتم ترکم کرد و رفت همه چیزمو از دس دادم. لایک:حقیقت تلخه لایک:لیاقتش همین بود
اعتراف میکنم وقتی بچه بودم وقتایی که میرفتم حمام کیسه بکشم فک میکردم اونایی که از دستم میاد کِرم هستن ...... حالا این دوره زمونه بچه ها از ۶سالگی فیسبوک دارن:|
اعتراف می کنم: زمان بچگی وقتی برق می رفت روی زنگ همه همسایه ها چسب نواری می چسبوندیم حالا شما زمان اومدن برق رو تصور کنین!
اعتراف ميكنم تا همين چندسال پيش وقتي كفش نو ميخريدم شب اولو با اونا ميرفتم تو تخت خواب،،، شماهم؟يافقط من؟
اعتراف میکنم نمیدونستم فرمت یعنی چی! بعد دیروز گفتم گوشی بابامو فرمت کنم درست میشه! هیچی دیگه الان دارم وصیت ناممو می نویسم. خداحافظ!
اعتراف مى كنم بچه كه بودم زدم شيشه آستون مامانم رو انداختم زمين تقريبا همش خالى شد بعد با تمام خونسردى رفتم شيشه رو پر آب كردم گذاشتم سر جاش آخ مامانم چه بد و بيرا هايى كه به كارخونه سازندش نگفت ...
اعتراف میکنم بچه که بودم یکی از تفریحات سالمم این بود که روی مورچه چسب بریزم بعد هم عزاب وجدان میگرفتم با خلال دندون چسبو از پاش باز میکردم یه قند میزاشتم جلوش بخوره!!!!!!!!خخخخخخخ!
اعتراف میکنم یکی از دوراهی های اصلی زندیگم توی بچگی این بود که هربار بستنی دو قلو میخریدم تو این میموندم که باید با دو دست بگیرم همون جور که به هم چسپیده بخورم یا جداشون کنم اول این یکی بعد اون یکی!!!
اعتراف می کنم تو بچگیم گاهی غذاهایی رو که دوست داشتمو آروم می خوردم تا دیر تموم شه جالبه که مامان و بابام فکر میکردن دوست ندارم تازه امکان داشت تصمیم بگیرن کمتر اون غذارو درست کنن!!!!!!!!!!
اعتراف میکنم اگه بجای چهار سال علافی تو دانشگاه دنبال آب حیات گشته بودم ، الآن پیداش کرده بودم و زندگی جاودانه داشتم .
اعتراف میکنم آمادگی که بودم وقتی شیطونی زیاد میکردم، مامانم بهم میگفت خانمتون دوربین داره میبینت فردا حالتو میگیره! منم ساده باور میکردم. بعد فک میکردم خدایا این چه دوربینیه، دید در شبه! لیزریه!
اعتراف میکنم: تنها شکست عشقی من زمانی بود که با نمره 9.5 تو درس 4واحدی افتادم :((
اعتراف میکنم زمان مدرسه دبیرم بهم گفت: از کلاس برو بیرون، تو با کارات به ساحت مقدس کلاس توهین میکنی. منم هرهرهر خندیدم و با اعتماد به نفس گفتم: شما انقدر بی سوادی به ساعت میگی ساحت
اعتراف میکنم بچه ک بودم عموم خیلی اذیتم میکرد الان خودش بچه داره با پسر عمم میبریمش تو اطاق تلافی میکنیم اخه اونم داغ دیده است
{{::'controllers.mainSite.Group1' | translate}} اس ام اس فوکاهی / اس ام اس اعتراف میکنم