بارگذاری . . . کمتر از چند ثانیه

{{::'controllers.mainSite.Group1' | translate}} اس ام اس فوکاهی / اس ام اس اعتراف میکنم

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم هر وقت ی جا از بدنم زخم میشد یا درد میگرفت خودمو به بی خیالی میزدم و ی جوری قدرتمو نشون میدادم. خدا میدونه که تو وجودم داشتم زار میزدم و می مردم از درد!‏

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

اون موقع ها ک کوچیک بودم با گل های قالی خونه حرف میزدم بعدش واسه این ک پا نذارم روشون و ناراحت نشن خیلی با احتیات و ظریف از گوشه قالی رد میشدم

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

اعتراف می کنم که بدترین غلط دنیا خوردن اشتباهی پرتغال بعد از مسواک زدنه لا مصصصصب بد طعمیه!!!!!!

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم بچه که بودم، بعد دیدن کارتون پینوکیو رفتم سکه های جیب بابامو چال کردم تو باغچه حیاط! یادش بخیر چه کتکی خورد داداش بزرگم! سه روز بعد لو دادم که هرچی آب میدم به باغچه، درخت پول در نمیاد!

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

بیاین اعتراف کنیم وقتی بچه بودیم حد اقل یک بار سعی کردیم ۵تا انگشتمونو روی ۵تا از کلیدای کیبرد کامپیوتر باهم نگه داریم.....

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم ی بار دبستانی که بودم همسایمون اومد دم در زنگ زد منم بدو بدو با عجله رفتم درو باز کردم انقد هول شده بودم به جای سلام همین که درو باز کردم گفتم :الو؟...

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

برج ایفل تو حلقم اگه دروغ بگم: اعتراف میکنم بچه که بودم وقتی عمو پورنگ صداش عوض میشد و میگفت آقای صدا بردار صدای منو درست کن واقعا فکر میکردم صدا بردار صداش رو عوض میکرده نه خودش دهه 70ایا میدونن

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم با 20سال سن وقتی میخوام برم حموم اول درحمومو باز میکنم سرمو میبرم داخل نگاه میکنم مبادا سوسک کمین کرده باشه..! خو چیه میترسم :(( ترسو هم خودتونین...

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

این بار "اعتراف" نمیکنم! "افتخار" میکنم به داشتن فرشته ای بنام "مادر"...

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم................ هروقت که میام مطلبی چیزی برفستم اول یه کپی ازش میگیرم بعدمیرفستم که اگه یه وقتی زبونم لال روم به دیوار ارسال نشدمن دیگه اینقدرزحمت نکشم!!!!

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

شمام مثه من وختی بچه بودید بطری هارو میبستید سر شلنگ بعد ابو با فشار باز میکردید که اون بطری بره هوا یا من مهندسه هوا فضا بودم فقط لایک:منم اینجوری بودم

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

*اعتراف می کنم اولین باری که رفتم کارواش من هم همراه کارگرها داشتم ماشین رو می شستم که مسئول کارواش اومد خجالت زده جمعم کرد! خوب چی کار کنم فکر کردم زشته اونا ماشین من رو بشورن و من وایستم نگاه کنم.

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم وقتی دبستان بودم هیچوقت تکلیف نمینوشتم و همیشه دفترمو قاییم میکردمو میگفتم دفترم گم شده وبا یک دفتره دیگه میرفتم سره کلاس و معلمم چیزی نمیگفت ،  یعنی چنین ادم تنبلی بودم من

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

کوچیک تر که بودم یه بار رفته بودیم شمال بعد من کاسه کوچیک می خواستم ماهی بگیرم اونم توی دریای خزر!!!!!!!!!!! نخند خو بچه بودم دیگه!!!!!!!!:(

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم بچه که بودم میدیدم سربازها دارن ر‍‍‍‍‍زه میرن فکر میکردم فقط از یه پاشون استفاده میکنن خیلی هم سعی کردم همون شکلی برم ولی فقط خوردم زمین

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

ﺍﻋﺘﺮﺍﻑ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﺳﺮ ﮐﻼﺱ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺍﻭﻣﺪ ﺑﺎﻻ ﺳﺮﻡ ﺑﯿﺪﺍﺭﻡ ﮐﺮﺩ ﮔﻔﺖ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﻮﺩﯼ ؟ ﻣﻨﻢ ﻫﻮﻝ ﺷﺪﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﻧﻪ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺩﺭﺍﺯ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ …  ﻫﯿﭽﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺩﺳﺘﻪ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﺭﻭ ﮔﺎﺯ ﻣﯿﺰﺩﻥ....

{{::'controllers.mainSite.Group1' | translate}} اس ام اس فوکاهی / اس ام اس اعتراف میکنم

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم هر وقت ی جا از بدنم زخم میشد یا درد میگرفت خودمو به بی خیالی میزدم و ی جوری قدرتمو نشون میدادم. خدا میدونه که تو وجودم داشتم زار میزدم و می مردم از درد!‏

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

اون موقع ها ک کوچیک بودم با گل های قالی خونه حرف میزدم بعدش واسه این ک پا نذارم روشون و ناراحت نشن خیلی با احتیات و ظریف از گوشه قالی رد میشدم

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

اعتراف می کنم که بدترین غلط دنیا خوردن اشتباهی پرتغال بعد از مسواک زدنه لا مصصصصب بد طعمیه!!!!!!

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم بچه که بودم، بعد دیدن کارتون پینوکیو رفتم سکه های جیب بابامو چال کردم تو باغچه حیاط! یادش بخیر چه کتکی خورد داداش بزرگم! سه روز بعد لو دادم که هرچی آب میدم به باغچه، درخت پول در نمیاد!

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

بیاین اعتراف کنیم وقتی بچه بودیم حد اقل یک بار سعی کردیم ۵تا انگشتمونو روی ۵تا از کلیدای کیبرد کامپیوتر باهم نگه داریم.....

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم ی بار دبستانی که بودم همسایمون اومد دم در زنگ زد منم بدو بدو با عجله رفتم درو باز کردم انقد هول شده بودم به جای سلام همین که درو باز کردم گفتم :الو؟...

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

برج ایفل تو حلقم اگه دروغ بگم: اعتراف میکنم بچه که بودم وقتی عمو پورنگ صداش عوض میشد و میگفت آقای صدا بردار صدای منو درست کن واقعا فکر میکردم صدا بردار صداش رو عوض میکرده نه خودش دهه 70ایا میدونن

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم با 20سال سن وقتی میخوام برم حموم اول درحمومو باز میکنم سرمو میبرم داخل نگاه میکنم مبادا سوسک کمین کرده باشه..! خو چیه میترسم :(( ترسو هم خودتونین...

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

این بار "اعتراف" نمیکنم! "افتخار" میکنم به داشتن فرشته ای بنام "مادر"...

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم................ هروقت که میام مطلبی چیزی برفستم اول یه کپی ازش میگیرم بعدمیرفستم که اگه یه وقتی زبونم لال روم به دیوار ارسال نشدمن دیگه اینقدرزحمت نکشم!!!!

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

شمام مثه من وختی بچه بودید بطری هارو میبستید سر شلنگ بعد ابو با فشار باز میکردید که اون بطری بره هوا یا من مهندسه هوا فضا بودم فقط لایک:منم اینجوری بودم

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

*اعتراف می کنم اولین باری که رفتم کارواش من هم همراه کارگرها داشتم ماشین رو می شستم که مسئول کارواش اومد خجالت زده جمعم کرد! خوب چی کار کنم فکر کردم زشته اونا ماشین من رو بشورن و من وایستم نگاه کنم.

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم وقتی دبستان بودم هیچوقت تکلیف نمینوشتم و همیشه دفترمو قاییم میکردمو میگفتم دفترم گم شده وبا یک دفتره دیگه میرفتم سره کلاس و معلمم چیزی نمیگفت ،  یعنی چنین ادم تنبلی بودم من

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

کوچیک تر که بودم یه بار رفته بودیم شمال بعد من کاسه کوچیک می خواستم ماهی بگیرم اونم توی دریای خزر!!!!!!!!!!! نخند خو بچه بودم دیگه!!!!!!!!:(

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم بچه که بودم میدیدم سربازها دارن ر‍‍‍‍‍زه میرن فکر میکردم فقط از یه پاشون استفاده میکنن خیلی هم سعی کردم همون شکلی برم ولی فقط خوردم زمین

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

ﺍﻋﺘﺮﺍﻑ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﺳﺮ ﮐﻼﺱ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺍﻭﻣﺪ ﺑﺎﻻ ﺳﺮﻡ ﺑﯿﺪﺍﺭﻡ ﮐﺮﺩ ﮔﻔﺖ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﻮﺩﯼ ؟ ﻣﻨﻢ ﻫﻮﻝ ﺷﺪﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﻧﻪ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺩﺭﺍﺯ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ …  ﻫﯿﭽﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺩﺳﺘﻪ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﺭﻭ ﮔﺎﺯ ﻣﯿﺰﺩﻥ....