بارگذاری . . . کمتر از چند ثانیه

{{::'controllers.mainSite.Group1' | translate}} اس ام اس فوکاهی / اس ام اس اعتراف میکنم

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

بخدا من سادیسمی نیستم اما اعتراف میکنم پیش دانشگاهی بودم زنگ تفریح رفتم در اتاق معلما رو روشون قفل کردم!!!!!! خداییش خیلی حال داد اخه امتحان زیست داشتیم!!!!!!!!!!!!!!!!

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم بچه که بودم،صدای آژیر ماشین شهرداری‏(‏ ماشین (اشغالی)میومد،منو داداشم بلند داد میزدیم که کسی صدای آژیرو نشنوه و ما مجبور نباشیم اشغالا رو ببریم دم در

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم این دکتراهرچی بلدنیستن درمورد سرماخوردگی تقصیرویروس جدیدوهوای آلوده میندازن.

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

الان یه مگــس رو مانیتورم ﻧﺸﺴﺘﻪ بود ، ﻣﯿﺨﻮﺍستم ﺑﺎ ﻣﻮﺱ ﺑﮕﯿﺮﻡ ﺑﻨﺪﺍﺯﻣﺶ ﺗﻮ ﺭﯾﺴﺎﯾﮑﻞ ﺑﯿﻦ ! یه همچین آدمینِ توهم زده ای هستم من

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم تو خونه وقتی مامانم باهام کار داره اسم همه خواهرام و داداشام رو میگه جز من، اخرشم یادش نمیاد فحش میده!!!همه این جورین یا فقط مامان من اینطوریه؟؟؟

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم بچه که بودم تلویزیونمون سیاه سفید بود میخواستم رنگیش کنم برداشتم با اب رنگ صفحشو رنگ کردم یه همچین مبتکری بودم من

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

اعتراف می کنم که وقتی کوچیک بودم شبا فک می کردم که صدای جیرجیرکا از ستاره هاست.

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم وقتی بچه بودم قلک پلاستیکی که میخریدم بعد دو روز با چاقو پارش میکردمو دوباره با پولش یه چسب میخریدمو دوباره میچسبوندمش و.................. همینطور ادامه داشت......:))

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم واسه شروع ترم جدید لحظه شماری میکنم ، ولی چاره ای ندارم ، برای ارج نهادن به هویت ترم بالایی بودن خودم مجبورم چند جلسه ی اول رو غیبت کنم!!!!!!!!!

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

اعتراف می کنم وقتی 5-6سالم بود تو چایی تف میکردم تا زود تر سرد بشه ابتکار عمل حال میکنی. (دله دیوونه هم خودتی,عفت کلام داشته باش)

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم وقتی کوچیک بودم هر موقع تلویزیون نگاه میکرد فک میکردم اگه دستمو به صفحه تلویزیون بزنم منم مثل بازیگرها میرم تو تلویزیون!!!!!!!!!!!!!!!!! همچین بچه ی خیال پردازی بودم من

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم تو تابستون به سؤال: کلاس چندمی؟ نمیتونستم جواب بدم  آخه نمیدونستم که باید کلاسی که تموم کردم رو بگم یا کلاسی که قراره برم و همیشه طرف مقابلم منظورش فرق میکرد

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم بچه ک بودم ی بار ک رئیس جمهور میخاست بیاد شهرمون, صبح زودتر از قبل بیدار شدم کل خونه و حیاطو تمیز کردم. نقاشی هامو هم چسبوندم ب اتاقم...منتظر بودم رئیس جمهور بیاد خونمون..... ببببعععععله

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

اعتراف ميكنم بجه كه بودم دست ميكردم تو دماغم بعد ميماليدم به فرش ^__^ ولي اصن خيلي حال ميدادا از دسمال كاغذي هم بيشتر دست تميز ميشد. ;))))))

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

ﻣﻦ ﺗﺎ ﺳﻮﻡ ﺩﺑﺴﺘﺎﻥ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ : ﻣﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭﯾﻢ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﯾﻪ ﻣﺴﻮﺍﮎ ﭼﺎﺭ ﭘﻨﺞ ﺗﺎ ﻣﺴﻮﺍﮎ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﻭﻫﺮ ﺷﺐ ﺑﺎ ﻫﺮ ﮐﺪﻭﻡ ﺩﻟﻢ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻣﯽ ﺗﻮﻧﻢ ﻣﺴﻮﺍﮎ ﺑﺰﻧﻢ

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

اعتراف ميكنم وقتي كه دوم،سوم ابتدايي بودم شبا كه ميخواستم بخوابم اول لباسايه مدرسمو مي پوشيدم بعد ميخوابيدم كه صبحش بيشتر بتونم بخوابم!!! بعععععله يه همچين بچه ي روشن فكر و فعالي بودم من!

{{::'controllers.mainSite.Group1' | translate}} اس ام اس فوکاهی / اس ام اس اعتراف میکنم

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

بخدا من سادیسمی نیستم اما اعتراف میکنم پیش دانشگاهی بودم زنگ تفریح رفتم در اتاق معلما رو روشون قفل کردم!!!!!! خداییش خیلی حال داد اخه امتحان زیست داشتیم!!!!!!!!!!!!!!!!

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم بچه که بودم،صدای آژیر ماشین شهرداری‏(‏ ماشین (اشغالی)میومد،منو داداشم بلند داد میزدیم که کسی صدای آژیرو نشنوه و ما مجبور نباشیم اشغالا رو ببریم دم در

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم این دکتراهرچی بلدنیستن درمورد سرماخوردگی تقصیرویروس جدیدوهوای آلوده میندازن.

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

الان یه مگــس رو مانیتورم ﻧﺸﺴﺘﻪ بود ، ﻣﯿﺨﻮﺍستم ﺑﺎ ﻣﻮﺱ ﺑﮕﯿﺮﻡ ﺑﻨﺪﺍﺯﻣﺶ ﺗﻮ ﺭﯾﺴﺎﯾﮑﻞ ﺑﯿﻦ ! یه همچین آدمینِ توهم زده ای هستم من

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم تو خونه وقتی مامانم باهام کار داره اسم همه خواهرام و داداشام رو میگه جز من، اخرشم یادش نمیاد فحش میده!!!همه این جورین یا فقط مامان من اینطوریه؟؟؟

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم بچه که بودم تلویزیونمون سیاه سفید بود میخواستم رنگیش کنم برداشتم با اب رنگ صفحشو رنگ کردم یه همچین مبتکری بودم من

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

اعتراف می کنم که وقتی کوچیک بودم شبا فک می کردم که صدای جیرجیرکا از ستاره هاست.

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم وقتی بچه بودم قلک پلاستیکی که میخریدم بعد دو روز با چاقو پارش میکردمو دوباره با پولش یه چسب میخریدمو دوباره میچسبوندمش و.................. همینطور ادامه داشت......:))

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم واسه شروع ترم جدید لحظه شماری میکنم ، ولی چاره ای ندارم ، برای ارج نهادن به هویت ترم بالایی بودن خودم مجبورم چند جلسه ی اول رو غیبت کنم!!!!!!!!!

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

اعتراف می کنم وقتی 5-6سالم بود تو چایی تف میکردم تا زود تر سرد بشه ابتکار عمل حال میکنی. (دله دیوونه هم خودتی,عفت کلام داشته باش)

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم وقتی کوچیک بودم هر موقع تلویزیون نگاه میکرد فک میکردم اگه دستمو به صفحه تلویزیون بزنم منم مثل بازیگرها میرم تو تلویزیون!!!!!!!!!!!!!!!!! همچین بچه ی خیال پردازی بودم من

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم تو تابستون به سؤال: کلاس چندمی؟ نمیتونستم جواب بدم  آخه نمیدونستم که باید کلاسی که تموم کردم رو بگم یا کلاسی که قراره برم و همیشه طرف مقابلم منظورش فرق میکرد

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم بچه ک بودم ی بار ک رئیس جمهور میخاست بیاد شهرمون, صبح زودتر از قبل بیدار شدم کل خونه و حیاطو تمیز کردم. نقاشی هامو هم چسبوندم ب اتاقم...منتظر بودم رئیس جمهور بیاد خونمون..... ببببعععععله

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

اعتراف ميكنم بجه كه بودم دست ميكردم تو دماغم بعد ميماليدم به فرش ^__^ ولي اصن خيلي حال ميدادا از دسمال كاغذي هم بيشتر دست تميز ميشد. ;))))))

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

ﻣﻦ ﺗﺎ ﺳﻮﻡ ﺩﺑﺴﺘﺎﻥ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ : ﻣﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭﯾﻢ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﯾﻪ ﻣﺴﻮﺍﮎ ﭼﺎﺭ ﭘﻨﺞ ﺗﺎ ﻣﺴﻮﺍﮎ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﻭﻫﺮ ﺷﺐ ﺑﺎ ﻫﺮ ﮐﺪﻭﻡ ﺩﻟﻢ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻣﯽ ﺗﻮﻧﻢ ﻣﺴﻮﺍﮎ ﺑﺰﻧﻢ

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

اعتراف ميكنم وقتي كه دوم،سوم ابتدايي بودم شبا كه ميخواستم بخوابم اول لباسايه مدرسمو مي پوشيدم بعد ميخوابيدم كه صبحش بيشتر بتونم بخوابم!!! بعععععله يه همچين بچه ي روشن فكر و فعالي بودم من!