دیوار ها هم عاشق میشوند یادگاری ننویسید اگر قصد برگشتن ندارید

هوا بارونیه چرا نگاه به اسمون میکنی؟ فکر کردی میگم هوای اسمون بارونیه نه هوای این دل تنگم بارونیه

هرچه فکر میکنم شعری به ذهنم نمیرسد گاهی اوقات  دلم برای حافظ میسوزد

وای پناه بر کلمه خواب دیدم مرده ام و شعر مرا تشریح میکرد و تو در تمام رگ و پی من ریشه دوانده بودی

ﺳﺎﻟﻬﺎ ﺑﻌﺪ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﯽ ﺁﻧﭽﻪ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺑﺮﻣﯽ ﮔﺮﺩﺩ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻭ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺍﺕ ﻧﯿﺴﺖ ﺁﻧﭽﻪ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺑﺮﻣﯽ ﮔﺮﺩﺩ ﻣﻨﻢ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﭘﯿﺮ ﻭ ﺯﺷﺖ ﻫﻢ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﺘﻢ

هرگاه خبر مرگم را شنیدی در پی مزاری باش که بر سنگش نوشته : ساده بودم  باختم

با يك گل بهار نميشه !

اینجا اینقدر دروغ میگویند واینقدر دردروغ هایشان شاعر میشوند که نمى دانم در این سرزمین با اینهمه فریب..چگونه ست که دلم هنوز خواب باران را دوست دارد

کمرش را بشکنید اما غرورش را نشکنید مردی که گریه می‌کند دیگر چیزی برای شکستن ندارد دست از اذیت کردنش بردارید

چشم خود را به دست خود بستم تا عذاب سبک ترى باشى تا در اندوه رفتنت باشم تا در آغوش دیگرى باشى

گاهى بخاطرم ماندن را تحمل کن رفتن از دست همه برمى آید

دنیای بی تو مثل صبح بهاری بی گنجشک؛ نه اینکه زیبا نباشد  جذاب نیست

نفس کشیدم و گفتی زمانه جانکاه است نفس نمیکشم ,این  آه از پی آه است

بالاتو ديديم ، پائينتم ديديم !

آدم ها ثانیه به ثانیه رنگ عوض میکنند از آدم های یک ساعت دیگر میترسم چون درگیر هزاران ثانیه اند ثانیه هایی که در هرکدام رنگی دگر به خود میگیرند

کاش میشد مرد مثل راه رفتن..خوابیدن خریدکردن کاش میشد خواست ومرد