{{::'controllers.mainSite.MainSmsBankBanner2' | translate}}
باوفا مهر تو اندر جان ماست! زندگی بی تو همان زندان ماست کم بزن آتش دل بی تاب را! یاد خوبت روز و شب مهمان ماست…
در این فکرم من و دانم که هرگز مرا یارای رفتن زین قفس نیست اگر هم مرد زندان بان بخواهد دگر از بهر پروازم نفس نیست…
در غروب سخت زندان یاد یاران می کنم در کویر خشک وسوزان رقص باران می کنم زندگی مرگ است ومرگ هم زندگی است پس درود بر مرگ و مرگ بر این زندگی!!!
فکر میکردم در قلب تو محکومم به حبس ابد به یکباره جا خوردم وقتی زندان بان بر سرم فریاد زد هی تو آزادی وصدای گام های غریبه ای که به سلول من می آمد…
هر انکس عاشق است از جان نترسد یقین از بند و از زندان نترسد دل عاشق بود گرگ گرسنه که گرگ از هی هی چوپان نترسد!!
زندگی چون قفس است، قفسی تنگ پر از تنهایی، و چه خوب است دم غفلت ان زندان بان، بال و پر عشق گوشودن بعد ان هم پرواز!!!
مرد زندانی میخندید، شایدبه زندانی بودن خویش وشایدبه آزادی من! راستی زندان کدام سوی میله هاست؟…
خسته ام از این زندان که نامش زندگیست، پس قشنگیهای دنیا مال کیست؟ باختم در عشق اماباختن تقدیر نیست، ساختم با درد تنهایی مگر تقدیر چیست؟…
یوسف ازجرم زلیخاگربه زندان میرود یوسف زهراببین ازجرم ماحبس ابدگردیده است…
دلا تا کی در این زندان فریب این و آن بینی یکی زین چاه ظلمانی برون شو تا جهان بینی!!
دلتنگم و دیدار تو درمان من است بی رنگ رخت زمانه زندان من است! بر هیچ دلی مباد و بر هیچ تنی آنچ از غم هجران تو بر جان من است…
گفت با زنجیر در زندان شبی دیوانه ای /عاقلان پیداست کز دیوانگان ترسیده اند من بدین زنجیر ارزیدم که بستندم به پای/کاش میپرسید کس کایشان به چند ارزیده اند؟!!
مرا برای دزدیدن تکه نانی به زندان بردند و پانزده سال در آنجا هر روز یک قرص نان کامل مجانی خوردم بینوایان ویکتور هوگو
بیمارم دیدار تو درمان من است بی رنگ رخت زمانه زندان من است بر هیچ دلی مباد و بر هیچ تنی آن چه از غم هجران تو در جان من است…
شدم در گریه، زندان با دلی خیس چنان چشم انتظاران، با دلی خیس دو بیتی چتر خود را وا کند کاش که ماندم زیر باران با دلی خیس!!
آزاد نخواهی شد تقلا نکن ماهی درون تنگ دریا فقط زندان بزرگتری است
باوفا مهر تو اندر جان ماست! زندگی بی تو همان زندان ماست کم بزن آتش دل بی تاب را! یاد خوبت روز و شب مهمان ماست…
در این فکرم من و دانم که هرگز مرا یارای رفتن زین قفس نیست اگر هم مرد زندان بان بخواهد دگر از بهر پروازم نفس نیست…
در غروب سخت زندان یاد یاران می کنم در کویر خشک وسوزان رقص باران می کنم زندگی مرگ است ومرگ هم زندگی است پس درود بر مرگ و مرگ بر این زندگی!!!
فکر میکردم در قلب تو محکومم به حبس ابد به یکباره جا خوردم وقتی زندان بان بر سرم فریاد زد هی تو آزادی وصدای گام های غریبه ای که به سلول من می آمد…
هر انکس عاشق است از جان نترسد یقین از بند و از زندان نترسد دل عاشق بود گرگ گرسنه که گرگ از هی هی چوپان نترسد!!
زندگی چون قفس است، قفسی تنگ پر از تنهایی، و چه خوب است دم غفلت ان زندان بان، بال و پر عشق گوشودن بعد ان هم پرواز!!!
مرد زندانی میخندید، شایدبه زندانی بودن خویش وشایدبه آزادی من! راستی زندان کدام سوی میله هاست؟…
خسته ام از این زندان که نامش زندگیست، پس قشنگیهای دنیا مال کیست؟ باختم در عشق اماباختن تقدیر نیست، ساختم با درد تنهایی مگر تقدیر چیست؟…
یوسف ازجرم زلیخاگربه زندان میرود یوسف زهراببین ازجرم ماحبس ابدگردیده است…
دلا تا کی در این زندان فریب این و آن بینی یکی زین چاه ظلمانی برون شو تا جهان بینی!!
دلتنگم و دیدار تو درمان من است بی رنگ رخت زمانه زندان من است! بر هیچ دلی مباد و بر هیچ تنی آنچ از غم هجران تو بر جان من است…
گفت با زنجیر در زندان شبی دیوانه ای /عاقلان پیداست کز دیوانگان ترسیده اند من بدین زنجیر ارزیدم که بستندم به پای/کاش میپرسید کس کایشان به چند ارزیده اند؟!!
مرا برای دزدیدن تکه نانی به زندان بردند و پانزده سال در آنجا هر روز یک قرص نان کامل مجانی خوردم بینوایان ویکتور هوگو
بیمارم دیدار تو درمان من است بی رنگ رخت زمانه زندان من است بر هیچ دلی مباد و بر هیچ تنی آن چه از غم هجران تو در جان من است…
شدم در گریه، زندان با دلی خیس چنان چشم انتظاران، با دلی خیس دو بیتی چتر خود را وا کند کاش که ماندم زیر باران با دلی خیس!!
آزاد نخواهی شد تقلا نکن ماهی درون تنگ دریا فقط زندان بزرگتری است
{{::'controllers.mainSite.Group1' | translate}} اس ام اس فوکاهی / اس ام اس زندان عاشقانه