هوایت که به سرم می‌ زند دیگر در هیچ هوایی نمی ‌توانم نفس بکشم عجب نفس ‌گیر است

نفس بده که برایت نفس نفس بزنم نفس به جز تو نخواهم برای کس بزنم مرا اسیرخودکردی دعایم کن که آخرین نفس را در این قفس بزنم

در جستجویت چشمانم از نفس افتاد کجای جغرافیای دلت هستم که خانه ام ابریست

این روزها تنها دلیل کارهایم، تویی حتی نفس کشیدنهایم به عشق توست احساس بت پرستی میکنم اما نه بتها ساخته دست بشرند و تو شاهکارترین خلقت اویی خدایا مرا ببخش اما او هم لایق ستایش کردن هست

دوست دارم لحظه ها را مزه مزه کنم مادام نفس عمیق بکشم؛ این روزها انگار خود, زندگی میشوم خدایا ممنون این معجزه ی پاییز توست

سهمیه ی هوای من هم برای تو برای نفس نفس زدن در آغوش دیگری لازمت میشود

خدا از همه چیز جفت افرید جز بینى,دهان,قلب چون باید براى خودت یک هم نفس ,هم زبان وهم دل پیدا کنى

تازه از عطر نفس های تو فهمیدم چرا کارشان رو به کسادی میرود عطارها جای رسم دایره گاهی مربع می کشند عقل را پر داده عشقت از سر پرگارها

چقدر خوبه یکی باشه یکی باشه که بغلت کنه سرتو بزاری رو سینش ارومت کنه حرم نفس هایش تنت داغ کنه عطر دستاش موهاتو نوازش کنه چقدر خوبه چقدر خوبه که اروم دم گوشت بگه غصه نخوریا من کنارتم

اینکه میان دستانت لحظه ای‌ چشم هایم را ببندم و دنیا به سکوت صدای‌ نفس هایت فرو رود نمیدانی‌ چه هیجانی‌ ست

هوا ابری ست، نفس بالا نمی آید بزن باران نوازش کن تن رنجور مردم را زمین حال بدی دارد

تنهایی همین است تکرار نامنظم من بی تو بی آنکه بدانی برای تو نفس می کشم نازنین

تنها مثل همیشه آنقدر نفس می کشم تا تمام شود همه آن هوایی که سراغ ترا می گیرد

گرما یعنی نفس های تو، دست های تو، آغوش تو، لب های تو، بوسه های تو من به خورشید ایمان ندارم عشقم

اگر کارگردان بودم موسیقی متن تمام فیلم هایم صدای نفس هایت بود نازنین یارم