{{::'controllers.mainSite.MainSmsBankBanner2' | translate}}
خیالت خیال رفتن ندارد … خودت چه ؟ قصد آمدن نداری ؟
غم انگیزترین جدایی اونی بود که نه کسی گفت چـــرا ؟ و نه کسی فهمید چـــــرا ؟
مطمئن باش هیچوقت فراموشت نکرده ام فقط دیگر ساکت شده ام ، همین …
ترسم از آن است که آنقدر پیر شوم که دندانی برای روی جگر گذاشتن نداشته باشم !
من همیشه از اول قصه های مادربزرگ می ترسیدم و آخر هم به واقعیت می پیوست … یکی بود … یکی نبود !
گذشته ها گذشته … اما تلخ گذشته اونم برای من !
شعر گاهی می گریاندم اما کلمه ای نیست در جهان که بازم بدارد از گریستن
سال نو میشه و زخمه من کهنه تر پس ای زخم ، کهنه تر شدنت مبارک
تموم کوچه ها تاریکن اینجا تموم آرزوها دست بادن من از این آدمک ها ناامیدم که چشمای منو به گریه دادن
تنها بی هوایی آدمی را خفه نمی کند گاهی هوایی شدن آرام آرام بدون روسیاهی خاموشت می کند
بیچاره مترسک سرتاسر سال از مزرعه محافظت می کرد ولی با آغاز فصل سرما تنش هیزم کشاورز شد آری ، پاداش وفاداری جز این نیست
میدانی از کجای زنگی بیشتر خسته ام ؟ آنجایی که وسط خنده هام بغض می کنم
به خدا دل آلزایمر نمی گیرد بفهمید آدم ها !
در تلاطم روزگار ناسازگار من دورتر از همیشه کنج زندگی جا مانده ام
کمی بر من بتاب … روزهای سردیست و دوست داشتنت دارد در من یخ می زند
سخت است فراموش کردن کسی که با او همه چیز و همه کس را فراموش می کردم
خیالت خیال رفتن ندارد … خودت چه ؟ قصد آمدن نداری ؟
غم انگیزترین جدایی اونی بود که نه کسی گفت چـــرا ؟ و نه کسی فهمید چـــــرا ؟
مطمئن باش هیچوقت فراموشت نکرده ام فقط دیگر ساکت شده ام ، همین …
ترسم از آن است که آنقدر پیر شوم که دندانی برای روی جگر گذاشتن نداشته باشم !
من همیشه از اول قصه های مادربزرگ می ترسیدم و آخر هم به واقعیت می پیوست … یکی بود … یکی نبود !
گذشته ها گذشته … اما تلخ گذشته اونم برای من !
شعر گاهی می گریاندم اما کلمه ای نیست در جهان که بازم بدارد از گریستن
سال نو میشه و زخمه من کهنه تر پس ای زخم ، کهنه تر شدنت مبارک
تموم کوچه ها تاریکن اینجا تموم آرزوها دست بادن من از این آدمک ها ناامیدم که چشمای منو به گریه دادن
تنها بی هوایی آدمی را خفه نمی کند گاهی هوایی شدن آرام آرام بدون روسیاهی خاموشت می کند
بیچاره مترسک سرتاسر سال از مزرعه محافظت می کرد ولی با آغاز فصل سرما تنش هیزم کشاورز شد آری ، پاداش وفاداری جز این نیست
میدانی از کجای زنگی بیشتر خسته ام ؟ آنجایی که وسط خنده هام بغض می کنم
به خدا دل آلزایمر نمی گیرد بفهمید آدم ها !
در تلاطم روزگار ناسازگار من دورتر از همیشه کنج زندگی جا مانده ام
کمی بر من بتاب … روزهای سردیست و دوست داشتنت دارد در من یخ می زند
سخت است فراموش کردن کسی که با او همه چیز و همه کس را فراموش می کردم
{{::'controllers.mainSite.Group1' | translate}} اس ام اس فوکاهی / اس ام اس سوزناک