{{::'controllers.mainSite.MainSmsBankBanner2' | translate}}
در گذزگاه زمان خیمه شب بازی دهر با همه تلخی و شیرینی خود می گذرند عشق ها میمیرند رنگ ها رنگ دگر میگیرند و فقط خاطره هاست که چه شیرین و چه تلخ دست ناخورده به جا میمانند
قسمتم نيست ببينم رخ دلدار! ولى هركجا هست بداند كه خرابش شده ام ؟
قيمت اهل وفا يار ندانست دريغ ! قدر ياران وفادار ندانست دريغ ! درد محرومى ديدار مرا كشت افسوس ! يار حال من بيمار ندانست دريغ !
از چرخش این روزگار سیرشده ام، از روز و شبم خسته و دلگیر شده ام ، چرا مرگ مرا نمی گیرد در آغوش ، به خیالش که جوانم به خدا پیر شده ام،
خیلی سخته باشی اما دیده نشی .
میدونی چی سخته؟؟؟ کسی که دوسش داری پیشت بشینه و در مورد کسی که دوسش داره باهات صحبت کنه...
سالهاســــت عبور کرده ام از خویش . . یادم بخیــر . . .
طرف چپ پيراهن هايم ، مدتى است تير ميكشد ، چه پيراهن هاى عجيبى ، حتى وقتى تنم نيستند ، طرف چپ سينه ام تير ميكشد!
من میبافم تو هم میبافی من کلاه تا سرت را گرم کنم / تو دروغ تا دلم را گرم کنی.
با طلوع خورشید عشق میشود شروع با غروب خورشید عشق میشود تمام چه شروع زیبایی و چه پایان دل انگیزی ای کاش همیشه همین گونه بود و جایش خالی نبود..
خلقت من از روز اول یک وصله ی ناجور بود من که خود راضی به این خلقت نبود زور بود خلق از من در عذاب و من از اخلاق خویش ای خدا از این خلقت چه منظور بود؟؟؟
من ازسوخته دلانم به کسی کینه ندارم/یک شهر پر از دشمن و یک دوست ندارم
همه مرا به خنده های باصدا می شناسند؛این بالش بیچاره، به گریه های بی صدا از اینجا احمق بودنت شروع می شود؛وقتی می فهمی موجود دیگری را، بیشتر از خودت دوست داری!!
یک تلنگر کافی بود، برای اینکه بشکنم، بهرحال از مشتت، ممنون!
فريادها مرده اند، سكوت جاريست، تنهائي حاكم سرزمين بي كسي است، ميگويند: خداتنهاست، ما که خدا نیستیم، پس چرا از همه تنها تریم؟
گفتی مرا دوست داری ، اما دوست داشتنت دو روز است ، دیروز گذشت و آخرش امروز است!
در گذزگاه زمان خیمه شب بازی دهر با همه تلخی و شیرینی خود می گذرند عشق ها میمیرند رنگ ها رنگ دگر میگیرند و فقط خاطره هاست که چه شیرین و چه تلخ دست ناخورده به جا میمانند
قسمتم نيست ببينم رخ دلدار! ولى هركجا هست بداند كه خرابش شده ام ؟
قيمت اهل وفا يار ندانست دريغ ! قدر ياران وفادار ندانست دريغ ! درد محرومى ديدار مرا كشت افسوس ! يار حال من بيمار ندانست دريغ !
از چرخش این روزگار سیرشده ام، از روز و شبم خسته و دلگیر شده ام ، چرا مرگ مرا نمی گیرد در آغوش ، به خیالش که جوانم به خدا پیر شده ام،
خیلی سخته باشی اما دیده نشی .
میدونی چی سخته؟؟؟ کسی که دوسش داری پیشت بشینه و در مورد کسی که دوسش داره باهات صحبت کنه...
سالهاســــت عبور کرده ام از خویش . . یادم بخیــر . . .
طرف چپ پيراهن هايم ، مدتى است تير ميكشد ، چه پيراهن هاى عجيبى ، حتى وقتى تنم نيستند ، طرف چپ سينه ام تير ميكشد!
من میبافم تو هم میبافی من کلاه تا سرت را گرم کنم / تو دروغ تا دلم را گرم کنی.
با طلوع خورشید عشق میشود شروع با غروب خورشید عشق میشود تمام چه شروع زیبایی و چه پایان دل انگیزی ای کاش همیشه همین گونه بود و جایش خالی نبود..
خلقت من از روز اول یک وصله ی ناجور بود من که خود راضی به این خلقت نبود زور بود خلق از من در عذاب و من از اخلاق خویش ای خدا از این خلقت چه منظور بود؟؟؟
من ازسوخته دلانم به کسی کینه ندارم/یک شهر پر از دشمن و یک دوست ندارم
همه مرا به خنده های باصدا می شناسند؛این بالش بیچاره، به گریه های بی صدا از اینجا احمق بودنت شروع می شود؛وقتی می فهمی موجود دیگری را، بیشتر از خودت دوست داری!!
یک تلنگر کافی بود، برای اینکه بشکنم، بهرحال از مشتت، ممنون!
فريادها مرده اند، سكوت جاريست، تنهائي حاكم سرزمين بي كسي است، ميگويند: خداتنهاست، ما که خدا نیستیم، پس چرا از همه تنها تریم؟
گفتی مرا دوست داری ، اما دوست داشتنت دو روز است ، دیروز گذشت و آخرش امروز است!
{{::'controllers.mainSite.Group1' | translate}} اس ام اس فوکاهی / اس ام اس دلتنگی