کار از پــُـک و نخ و بسته و باکس گذشته... این روزها کیلومتری دود میکنم خاطراتت را..

از زمانی که میخ نگاهت شده ام... مدام بر سرم میکوبی

دلی که از بی کسی غمگین است ، هر کسی را می تواند تحمل کند.

ایکاش فردا که از خواب بیدار میشوم، زندگی رنگ دیگری باشد.... همرنگ آرزوهــــایم!!

خــــدایا.... همه از تو می خواهند ، بدهی.من از تو می خواهم ، بگیری!!! خـــــدایااین همه حس دلتنگی را از من بگیر...

خبر داری چی شده؟! . . تو یه نقطه از کره ی زمین یه دلی غش میره واسه یه لحظه دیدنت..!!

حال امروز مرا آن سگ مرده ای می فهمد ، که بجای اینکه لاشه اش را از وسط خیابان به کناری بیندازند ، با چرخ ماشین هایشان له تر اش میکنند... غریب... تنها... بی اهمیت..

دلم برای کسی تنگ است،کسی که خالی وجودم را از خود پُر میکرد و پُری دلم را با وجود خود خالی.

عطر اونروز زیر بارونو بهم برگردون بوسه ی رنگ تابستونو بهم برگردون تو زمستون دست گرمت منو آتیش میزد تو بمون با این کارت جونو بهم برگردون

خواندی: « زیرِ باران باید رفت » و رفتی. از باران، بدم می‌آید دیگر

قشنگترين حس. حس عاشقي است .حسي كه به يكباره تمام وجودت را فرا ميگيردوراه فراري درآن نيست. دلتنگه اين حسم.

درهر ورق زمان نوشته ام به يادت ميمانم ،حتي اگرهزار صفحه ازتو دور باشم

به من میگفت که دلم خیلی کوچک است! و من تازه دریافتم ... که چرا مرا به دلش راه نداد... من فقط کمی اضافه وزن داشتم...

امروز را به باد سپردم امشب کنار پنجره بیدار مانده ام دانم که بامداد امروز ِ دیگری را با خود می آورد تا من دو باره آن را بسپارمش به باد …. “فریدون مشیری”

زخـــــم هـای آدم سرمـــایه استـــــ ســرمـــایه ات رو بــا این و اون تقـــسیم نکن داد نــزن هــوار نکش آروووم و بی ســـر صدا هــمه چی رو تحــمل کن

پشت آن پنجره ی رو به افق، پشت دروازه ی تردید و خیال، لابه لای تن عریانی بید، لابه لای شاخ و برگ های خزان، من در اندیشه ی آنم که تورا وقت دلتنگی خود دارمو بس!