{{::'controllers.mainSite.MainSmsBankBanner2' | translate}}
مولانا قطبالدین، به راهی میگذشت. شیخ سعدی را دید که شاشه کرده و کیر به دیوار می مالید تا استبراء کند. گفت: ای شیخ چرا دیوار مردم سوراخ میکنی؟ گفت: قطب، ایمن باش که بدان سختی نیست که تو دیدهای!
شخصی دعوای خدایی میکرد. او را پیش خلیفه بردند. او را گفت: پارسال یکی اینجا دعوی پیغمبری می کرد، او را بکشتند. گفت: نیک کردهاند، که او را من نفرستاده بودم.
شخصی به مزاری رسید. گوری سخت دراز بدید. پرسید: این گور کیست؟ گفتند: از آن علمدار رسول است. گفت مگر با علمش در گور کردهاند؟
مردی دعوی خدایی کرد شهریار وقت به حبسش فرمان داد مردی بر او بگذشت و گفت آ یا خدا در زندان باشد؟ گفت خدا همه جا باشد
مردی نزد بقالی آمد و گفت پیاز هم ده تا دهان بدان خو شبوی سازم بقال گفت مگر گوی خورده باشی که خواهی با پیازش خوشبوی سازی
مردی زنی بگرفت به روز پنجم فرزندی بزاد مرد به بازار رفت و لوح و دواتی بخرید او را گفتند این از بهر چه خریدی گفت طفلی را که پنج روزه زایند سه روزه مکتبی شود
عربی به حج رفت و پیش از دیگر مردم داخل خانه کعبه شد و در پرده کعبه آویخت و گفت بار خدایا پیش از آن که دیگران در رسند و بر تو انبوه شوند و زحمتت افزایند مرا بیامرز
آخندی را گفتند خرقه خویش را بفروش گفت اگر صیاد دام خود را فروشد به چه چیز شکار کند
زنی گفت فلان کس در کون من چنان می که گوئی گنجی از گنجهای باستانی را میکاود
مزبد زن را گفت رخصت فرمای که در کونت نهم گفت خوش ندارم که با این نزدیکی و الفت که این دو را است آن را وسنی این سازم
مردی حجاج را گفت دوش تو را به خواب چنان دیدم که اندر بهشتی گفت اگر خوابت راست باشد در آن جهان بیداد بیش از این جهان باشد
مردی را که دعوی پیغمبری میکرد نزد معتصم آوردند متعصم گفت شهادت میدهم تو پیغمبر احمق استی گفت آری از آنکه بر قوم شما مبعوث شدهام و هر پیامبری از نوع قوم خود باشد
ابوحارث را پرسیدند مرد هشتاد ساله را فرزند آید گفت آری اگرش بیست ساله جوانی همسایه بود
مردی از کسی چیزی بخواست او را دشنام داد گفت مرا که چیزی ندهی چرا به د شنام رانی گفت خوش ندارم که تهی دست روانت کنم
عربی با پنج انگشت میخورد او را گفتند چرا چنین میخوری؟ گفت اگر به سه انگشت لقمه برگیرم دیگر انگشتانم را خشم آید
ظریفی جوانی را دید که در مجلس بادهگساری نقل بسیار با شراب میخورد گفت چنان که میبینم تو نقل مینوشی و شراب تنقل میکنی
مولانا قطبالدین، به راهی میگذشت. شیخ سعدی را دید که شاشه کرده و کیر به دیوار می مالید تا استبراء کند. گفت: ای شیخ چرا دیوار مردم سوراخ میکنی؟ گفت: قطب، ایمن باش که بدان سختی نیست که تو دیدهای!
شخصی دعوای خدایی میکرد. او را پیش خلیفه بردند. او را گفت: پارسال یکی اینجا دعوی پیغمبری می کرد، او را بکشتند. گفت: نیک کردهاند، که او را من نفرستاده بودم.
شخصی به مزاری رسید. گوری سخت دراز بدید. پرسید: این گور کیست؟ گفتند: از آن علمدار رسول است. گفت مگر با علمش در گور کردهاند؟
مردی دعوی خدایی کرد شهریار وقت به حبسش فرمان داد مردی بر او بگذشت و گفت آ یا خدا در زندان باشد؟ گفت خدا همه جا باشد
مردی نزد بقالی آمد و گفت پیاز هم ده تا دهان بدان خو شبوی سازم بقال گفت مگر گوی خورده باشی که خواهی با پیازش خوشبوی سازی
مردی زنی بگرفت به روز پنجم فرزندی بزاد مرد به بازار رفت و لوح و دواتی بخرید او را گفتند این از بهر چه خریدی گفت طفلی را که پنج روزه زایند سه روزه مکتبی شود
عربی به حج رفت و پیش از دیگر مردم داخل خانه کعبه شد و در پرده کعبه آویخت و گفت بار خدایا پیش از آن که دیگران در رسند و بر تو انبوه شوند و زحمتت افزایند مرا بیامرز
آخندی را گفتند خرقه خویش را بفروش گفت اگر صیاد دام خود را فروشد به چه چیز شکار کند
زنی گفت فلان کس در کون من چنان می که گوئی گنجی از گنجهای باستانی را میکاود
مزبد زن را گفت رخصت فرمای که در کونت نهم گفت خوش ندارم که با این نزدیکی و الفت که این دو را است آن را وسنی این سازم
مردی حجاج را گفت دوش تو را به خواب چنان دیدم که اندر بهشتی گفت اگر خوابت راست باشد در آن جهان بیداد بیش از این جهان باشد
مردی را که دعوی پیغمبری میکرد نزد معتصم آوردند متعصم گفت شهادت میدهم تو پیغمبر احمق استی گفت آری از آنکه بر قوم شما مبعوث شدهام و هر پیامبری از نوع قوم خود باشد
ابوحارث را پرسیدند مرد هشتاد ساله را فرزند آید گفت آری اگرش بیست ساله جوانی همسایه بود
مردی از کسی چیزی بخواست او را دشنام داد گفت مرا که چیزی ندهی چرا به د شنام رانی گفت خوش ندارم که تهی دست روانت کنم
عربی با پنج انگشت میخورد او را گفتند چرا چنین میخوری؟ گفت اگر به سه انگشت لقمه برگیرم دیگر انگشتانم را خشم آید
ظریفی جوانی را دید که در مجلس بادهگساری نقل بسیار با شراب میخورد گفت چنان که میبینم تو نقل مینوشی و شراب تنقل میکنی
{{::'controllers.mainSite.Group1' | translate}} اس ام اس سخنان بزرگان / اس ام اس عبید زاکانی