{{::'controllers.mainSite.MainSmsBankBanner2' | translate}}
عشق یعنی آن نخستین حرفها عشق یعنی در میان برفها عشق یعنی یاد آن روز نخست عشق یعنی هر چه در آن یاد توست
و دستان تو بداهه ای گرم و بههنگام بود که در ذهن گنجشکان زمستان دیده نمیگنجید
مــوی ســرم چـــو برف زمستان سپیــد شــد نامــد بهــار و قامت مــن خــم چــو بید شد گفتــم کــه ســر زنم به زمیـن دلـت ولی ایـن دانــه از جوانــه زدن نـا امیـد شــد
دستهای تو زنی خفته در سینه ی مرا بیدار میکند نوک می زند به نوک انگشتانِ تو در من زنی زمستان را دوباره بهار میکند در من شعر در من شور در من عشق در من لطافتِ یک زن بیداد میکند…..
شهریاری پر از اندوه ثریا هستم شاید آخر سر پیری به نگارم برسم استخوان سوز سیاهی زمستان شدهام بلکه نوروز بیاید به بهارم برسم
مرد اگر بودم نبودنت را غروب های زمستان در قهوه خانه ی دوری سیگار می کشیدم .
باور کن اگر نیایی، همین اتفاق ساده پاییز به باغ نمی رسد برگ ها در بهار پیر می شوند تمام سردی سفید زمستان را باد با خود می برد و دیگر باید برف را با خاطره نوشت
تن تو چون یک فنجان شیر قهوه است خوش رنگ و خوش عطر و در آغوش گرفتن تو مطبوع است چون نوشیدن شیر قهوه در ساعت پنج عصر یک روز سرد زمستان
وقتی برای اولین بار دستم را مﯽﮔﯿﺮی دلم برای دستانم میسوزد چه زمستانهای سختی را گذراندند وقتی نبودی…
شال و کلاه را برای خودت بافتی خیالت را برای من
شال و کلاه می بافم با خیالت تا در سرمای نبودنت یخ نبندم
داره برف میاد به اسمون نگاه کن هروقت برف سیاه بارید بهم خبر بده ، اون موقع من دیگه دوستت نخواهم داشت
وقتی بهت گفتم : دلتنگ تو هستم ، به شانه ام زدی تا دلتنگیم را تکانده باشی ! به چه دلخوش کرده ای ؟ تکاندن برف از شانه آدم برفی ؟
عشق یعنی امید ، یعنی طراوت باران ، یعنی سفیدی برف ، یعنی ساز زندگی و لبریز از خوشی و عشق یعنی راز زیستن !
دعا میکنم غرق باران شوی چو بوی خوش یاس و ریحان شوی دعا میکنم در زمستان عشق بهاری ترین فصل ایمان شوی
در فصل زمستون که لبو می چسبد / آغوش و فشار و گفتگو می چسبد پس شعله بخاری ها را کم کن /که فقط زیر پتو می چسبد شرکت ملی گاز ایران
عشق یعنی آن نخستین حرفها عشق یعنی در میان برفها عشق یعنی یاد آن روز نخست عشق یعنی هر چه در آن یاد توست
و دستان تو بداهه ای گرم و بههنگام بود که در ذهن گنجشکان زمستان دیده نمیگنجید
مــوی ســرم چـــو برف زمستان سپیــد شــد نامــد بهــار و قامت مــن خــم چــو بید شد گفتــم کــه ســر زنم به زمیـن دلـت ولی ایـن دانــه از جوانــه زدن نـا امیـد شــد
دستهای تو زنی خفته در سینه ی مرا بیدار میکند نوک می زند به نوک انگشتانِ تو در من زنی زمستان را دوباره بهار میکند در من شعر در من شور در من عشق در من لطافتِ یک زن بیداد میکند…..
شهریاری پر از اندوه ثریا هستم شاید آخر سر پیری به نگارم برسم استخوان سوز سیاهی زمستان شدهام بلکه نوروز بیاید به بهارم برسم
مرد اگر بودم نبودنت را غروب های زمستان در قهوه خانه ی دوری سیگار می کشیدم .
باور کن اگر نیایی، همین اتفاق ساده پاییز به باغ نمی رسد برگ ها در بهار پیر می شوند تمام سردی سفید زمستان را باد با خود می برد و دیگر باید برف را با خاطره نوشت
تن تو چون یک فنجان شیر قهوه است خوش رنگ و خوش عطر و در آغوش گرفتن تو مطبوع است چون نوشیدن شیر قهوه در ساعت پنج عصر یک روز سرد زمستان
وقتی برای اولین بار دستم را مﯽﮔﯿﺮی دلم برای دستانم میسوزد چه زمستانهای سختی را گذراندند وقتی نبودی…
شال و کلاه را برای خودت بافتی خیالت را برای من
شال و کلاه می بافم با خیالت تا در سرمای نبودنت یخ نبندم
داره برف میاد به اسمون نگاه کن هروقت برف سیاه بارید بهم خبر بده ، اون موقع من دیگه دوستت نخواهم داشت
وقتی بهت گفتم : دلتنگ تو هستم ، به شانه ام زدی تا دلتنگیم را تکانده باشی ! به چه دلخوش کرده ای ؟ تکاندن برف از شانه آدم برفی ؟
عشق یعنی امید ، یعنی طراوت باران ، یعنی سفیدی برف ، یعنی ساز زندگی و لبریز از خوشی و عشق یعنی راز زیستن !
دعا میکنم غرق باران شوی چو بوی خوش یاس و ریحان شوی دعا میکنم در زمستان عشق بهاری ترین فصل ایمان شوی
در فصل زمستون که لبو می چسبد / آغوش و فشار و گفتگو می چسبد پس شعله بخاری ها را کم کن /که فقط زیر پتو می چسبد شرکت ملی گاز ایران
{{::'controllers.mainSite.SmsBankNikSmsAllPatern' | translate}}