بارگذاری . . . کمتر از چند ثانیه

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNikSmsAllPatern' | translate}}

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم بچه که بودم شبا پیش خواهرم میخوابیدم وسطای شب که مطمئن میشدم که خوابشسنگین شده دستشو میکردم تو دماغم!! ^_^

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

آقا من از همین تریبون اعتراف میکنم که هر وقت از کنار خونه ای که آیفون تصویری داره رد میشم معذب میشم آخه فک میکنم یارو داره از تو آیفن منو نگاه میکنه!!!

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم وقتی بچه بودم میگشتم قرصایی که روکش داشت جمع میکردم مخصوصا بروفن صورتی رو میذاشتم دهنم تلخ که میشد تفش میکردم مثلا دراژه شکلاتیه چه انتظاری داری خوب بچه بودم.

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

یادمه بچه بودیم (7.8ساله ) با دوستام میرفتیم مسجد همیشه وقتی قد قامت الصلاة رو میگفتن ما هنوز حرف میزدیم و چون شنیده بودیم که میشه قبل از رفتن به رکوع قامت بست ما هم بعد سوره ی توحید قامت میبستیم

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

اعتراف می کنم توی خونه ی قبلی مون که بودیم(رنگ دیوارش آبی بود )یه ذره نقاشی کردم برا اینکه ضایع نباشه با چسب و کاغذ ابی مخفیش کردم

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNikSmsAllPatern' | translate}}

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم بچه که بودم شبا پیش خواهرم میخوابیدم وسطای شب که مطمئن میشدم که خوابشسنگین شده دستشو میکردم تو دماغم!! ^_^

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

آقا من از همین تریبون اعتراف میکنم که هر وقت از کنار خونه ای که آیفون تصویری داره رد میشم معذب میشم آخه فک میکنم یارو داره از تو آیفن منو نگاه میکنه!!!

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم وقتی بچه بودم میگشتم قرصایی که روکش داشت جمع میکردم مخصوصا بروفن صورتی رو میذاشتم دهنم تلخ که میشد تفش میکردم مثلا دراژه شکلاتیه چه انتظاری داری خوب بچه بودم.

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

یادمه بچه بودیم (7.8ساله ) با دوستام میرفتیم مسجد همیشه وقتی قد قامت الصلاة رو میگفتن ما هنوز حرف میزدیم و چون شنیده بودیم که میشه قبل از رفتن به رکوع قامت بست ما هم بعد سوره ی توحید قامت میبستیم

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

اعتراف می کنم توی خونه ی قبلی مون که بودیم(رنگ دیوارش آبی بود )یه ذره نقاشی کردم برا اینکه ضایع نباشه با چسب و کاغذ ابی مخفیش کردم