{{::'controllers.mainSite.MainSmsBankBanner2' | translate}}
پرم از اشک آنقدر که دنیا باید چتر بر سرش بگیرد …
نقش درخت خشک را بازی می کنم ، نمی دانم باید چشم انتظار بهار باشم یا هیزم شکن ؟
می روم اما چمدانم را نمی برم … سنگین است روزهایی که بی تو زندگی کرده ام !
چقد سخته وقتی ازت میپرسه “ناراحت شدی ؟” اشک از چشات بریزه و بگی اشکال نداره …
حالا دیگر شیشه پَهن عینک دودی هم قرمزی چشمهایم را قد نمی دهد !
چقد دردناکه آچار فرانسه همه باشی ولی خودت گره های کور زندگیت رو به زور دندونات باز کنی …
چند روزیست دست هایم را با چند کتاب و نوشته سرگرم کرده ام اما گول نمی خورند ، هیچ چیز معجزه ی دست های تو نمی شود !
مدت هاست بی آن که باشی با تو زندگی کرده ام !
خوش به حالت آسمان ، بغضت که می شکند همه خوشحال میشوند بغض من که می شکند همه می گویند : چته باز ؟!!
گاهی دلم برای گوشهایم می سوزد طفلکی ها سکوت را هم باید گوش کنن !
مسافر بی بدرقه من اینقدر بی صدا رفتی که از وداع جا ماندم ، باز به غیرت چشمانم که آبی پشت سرت ریختند !
ترسم از آن است که آنقدر پیر شوم که دندانی برای روی جگر گذاشتن نداشته باشم !
وای از خیال تو که وقتی می آید دلم را گرم میکند و چایم را سرد !
بی هوا رفتی و من بی نفس ماندم …
گفتی : “تا شقایق هست ٬ زندگی باید کرد” شقایق هست اما تو نیستی ، حال چه باید کرد ؟
از یاد … از دست … از حال … از رو … از بین … به خودت که می آیی می بینی رفته ای !
پرم از اشک آنقدر که دنیا باید چتر بر سرش بگیرد …
نقش درخت خشک را بازی می کنم ، نمی دانم باید چشم انتظار بهار باشم یا هیزم شکن ؟
می روم اما چمدانم را نمی برم … سنگین است روزهایی که بی تو زندگی کرده ام !
چقد سخته وقتی ازت میپرسه “ناراحت شدی ؟” اشک از چشات بریزه و بگی اشکال نداره …
حالا دیگر شیشه پَهن عینک دودی هم قرمزی چشمهایم را قد نمی دهد !
چقد دردناکه آچار فرانسه همه باشی ولی خودت گره های کور زندگیت رو به زور دندونات باز کنی …
چند روزیست دست هایم را با چند کتاب و نوشته سرگرم کرده ام اما گول نمی خورند ، هیچ چیز معجزه ی دست های تو نمی شود !
مدت هاست بی آن که باشی با تو زندگی کرده ام !
خوش به حالت آسمان ، بغضت که می شکند همه خوشحال میشوند بغض من که می شکند همه می گویند : چته باز ؟!!
گاهی دلم برای گوشهایم می سوزد طفلکی ها سکوت را هم باید گوش کنن !
مسافر بی بدرقه من اینقدر بی صدا رفتی که از وداع جا ماندم ، باز به غیرت چشمانم که آبی پشت سرت ریختند !
ترسم از آن است که آنقدر پیر شوم که دندانی برای روی جگر گذاشتن نداشته باشم !
وای از خیال تو که وقتی می آید دلم را گرم میکند و چایم را سرد !
بی هوا رفتی و من بی نفس ماندم …
گفتی : “تا شقایق هست ٬ زندگی باید کرد” شقایق هست اما تو نیستی ، حال چه باید کرد ؟
از یاد … از دست … از حال … از رو … از بین … به خودت که می آیی می بینی رفته ای !
{{::'controllers.mainSite.SmsBankNikSmsAllPatern' | translate}}