{{::'controllers.mainSite.MainSmsBankBanner2' | translate}}
خدایا خوب میدانی٬ چندیست که به امید دیدن یار صبحم را به شب می رسانم و شب را به صبح خدایا در این هنگام که شوق امیرافبی دعا و عبادتت را دارم زیارت چشمانش را نصیبم فرما
تو برای من هیچ جز سکوت نبودی عشقت یار دیرینت کس دیگر بود من بازیچه دس تو بودم
بازیچه ی دست یار بودن عشق است در پنجه ی غم شکار بودن عشق است در محکمه ای که یار باشد قاضی محکوم طناب دار بودن عشق است
در دیاری که در آن نیست کسی یار کسی یا رب ای کاش نیفتد به کسی کار کسی
ما ز یاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود اصلا اینکه ما فکر کردیم یار داریم چه برسه به اینکه چشم یاری ام داشته باشیم
گفتی: بگوی عاشق و بیمار کیستی؟ من عاشق توام تو بگو یار کیستی؟
من اگر تنهای تنهایم تو با من یار باش
یاری برای من تو و یار ام برای تو با آن صدای ناز برایم غزل بخوان تا وقت مرگ حوصله دارم برای تو
هرکس که غریب است خریدار ندارد سرگشته و تنهاست دگر یار ندارد دانی که چرا نیست ز ما نام و نشانی یک فرد زمین خورده که دیدار ندارد
هرکس که غریب است خریدار ندارد سرگشته و تنهاست دگر یار ندارد دانی که چرا نیست ز ما نام و نشانی یک فرد زمین خورده که دیدار ندارد
امشب این خانه عجب حال و هوایی دارد گپ زدن با در و دیوار صفایی دارد همه رفتند از این خانه بجز غم باز این یار قدیمی چه وفایی دارد
یاد آور عشقیست عدو ساز سخن ساز آن یار فرومایه ولی فاخر و طناز آن کس که مرا مست می و جام جفا کرد سیرت به نهان داشت و صورت به عیان کرد
مرگ را هم به زانو می کشم گر تو باشی یار و همراه اولم
راز خود با یار خود هر چند بتوانی مگو / یار را یاری بود از یار یار اندیشه کن
تو شکوفه ای در کویر دلم هستی تنها یار و همدم و زندگی ام هستی چه بخواهی چه نخواهی تا ابد در قلب من هستی تو برایم بهترین هستی دنیا را نمیخواهم تو زندگی من هستی
روزی ز لپ یار کردم بوسی گفت هم بی ادبی و هم لوسی گفتم گناهم چیست کردم بوسی؟ گفت لب را ول کردی و ز لپ میبوسی؟
خدایا خوب میدانی٬ چندیست که به امید دیدن یار صبحم را به شب می رسانم و شب را به صبح خدایا در این هنگام که شوق امیرافبی دعا و عبادتت را دارم زیارت چشمانش را نصیبم فرما
تو برای من هیچ جز سکوت نبودی عشقت یار دیرینت کس دیگر بود من بازیچه دس تو بودم
بازیچه ی دست یار بودن عشق است در پنجه ی غم شکار بودن عشق است در محکمه ای که یار باشد قاضی محکوم طناب دار بودن عشق است
در دیاری که در آن نیست کسی یار کسی یا رب ای کاش نیفتد به کسی کار کسی
ما ز یاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود اصلا اینکه ما فکر کردیم یار داریم چه برسه به اینکه چشم یاری ام داشته باشیم
گفتی: بگوی عاشق و بیمار کیستی؟ من عاشق توام تو بگو یار کیستی؟
من اگر تنهای تنهایم تو با من یار باش
یاری برای من تو و یار ام برای تو با آن صدای ناز برایم غزل بخوان تا وقت مرگ حوصله دارم برای تو
هرکس که غریب است خریدار ندارد سرگشته و تنهاست دگر یار ندارد دانی که چرا نیست ز ما نام و نشانی یک فرد زمین خورده که دیدار ندارد
هرکس که غریب است خریدار ندارد سرگشته و تنهاست دگر یار ندارد دانی که چرا نیست ز ما نام و نشانی یک فرد زمین خورده که دیدار ندارد
امشب این خانه عجب حال و هوایی دارد گپ زدن با در و دیوار صفایی دارد همه رفتند از این خانه بجز غم باز این یار قدیمی چه وفایی دارد
یاد آور عشقیست عدو ساز سخن ساز آن یار فرومایه ولی فاخر و طناز آن کس که مرا مست می و جام جفا کرد سیرت به نهان داشت و صورت به عیان کرد
مرگ را هم به زانو می کشم گر تو باشی یار و همراه اولم
راز خود با یار خود هر چند بتوانی مگو / یار را یاری بود از یار یار اندیشه کن
تو شکوفه ای در کویر دلم هستی تنها یار و همدم و زندگی ام هستی چه بخواهی چه نخواهی تا ابد در قلب من هستی تو برایم بهترین هستی دنیا را نمیخواهم تو زندگی من هستی
روزی ز لپ یار کردم بوسی گفت هم بی ادبی و هم لوسی گفتم گناهم چیست کردم بوسی؟ گفت لب را ول کردی و ز لپ میبوسی؟
{{::'controllers.mainSite.SmsBankNikSmsAllPatern' | translate}}