{{::'controllers.mainSite.MainSmsBankBanner2' | translate}}
تنها نشسته ام و چای می نوشم و بغض می کنم هیچکس مرا به یاد نمی آورد این همه آدم روی کهکشان به این بزرگی و من حتی آرزوی یک نفر هم نبودم
بغض هایم را به آسمان سپردم عزیز خدا بخیر کند باران امشب را
بعضی وقت ها باید سکوت کرد باید تلاطم دریا را درون خود تحمل کرد باید حرف دل را قورت داد باید نشست و دید روزگار چه بر سرت می آورد حتی نمی توان گریه کرد باید بغض کرد باید دم نزد و سکوت کرد
یه چیزی تو گلومه فک کنم بهش میگن بغض
دلم یک لحظه نبودت را تاب نمی اورد ببین روزهای بی تو با من چه کرده است دیگر گریه هم امانم نمیدهد بغض بعد آزادی هم مرا رهایم نمیکند
مردها بغض میکنند بعد لبخند تقلبی میزنند و در جیب هایشان به دنبال فندک می گردن
بغض لعنتی فشارم میدهد گلویم را کجایی همسفر قدیمی که رفیقت مرد
نامردها چند بغض به یک گلو ؟
خدایا می شود باران ببارد ؟ این بغض به تنهایی از گلویم پایین نمی رود بخدا…
چشم های گرانت را خرج رفتنم نکن! بی تو من مفت هم نمی ارزم …
روزهایم همچون برگ های پاییز غروب که می شود می افتد … نمی دانم درخت زندگیم چند برگ دارد…؟! فقط می دانم پاییز است…!
دنیای من… “مجازیش” هم غمگین بود!
حکایت عجیبی دارد این “اشک” کافیست حروفش را به هم بریزی تا برسی به “کاش”
در این بهار چیزی جز جای خالی تو رشد نمی کند . . !
و تمام جمعه ها می دانند غروب های بی تو یعنی چه …
باز هم مثل همیشه که تنها میشوم… دیوار اتاق پناهم میدهد… بی پناه که باشی قدر دیوار را میدانی…
تنها نشسته ام و چای می نوشم و بغض می کنم هیچکس مرا به یاد نمی آورد این همه آدم روی کهکشان به این بزرگی و من حتی آرزوی یک نفر هم نبودم
بغض هایم را به آسمان سپردم عزیز خدا بخیر کند باران امشب را
بعضی وقت ها باید سکوت کرد باید تلاطم دریا را درون خود تحمل کرد باید حرف دل را قورت داد باید نشست و دید روزگار چه بر سرت می آورد حتی نمی توان گریه کرد باید بغض کرد باید دم نزد و سکوت کرد
یه چیزی تو گلومه فک کنم بهش میگن بغض
دلم یک لحظه نبودت را تاب نمی اورد ببین روزهای بی تو با من چه کرده است دیگر گریه هم امانم نمیدهد بغض بعد آزادی هم مرا رهایم نمیکند
مردها بغض میکنند بعد لبخند تقلبی میزنند و در جیب هایشان به دنبال فندک می گردن
بغض لعنتی فشارم میدهد گلویم را کجایی همسفر قدیمی که رفیقت مرد
نامردها چند بغض به یک گلو ؟
خدایا می شود باران ببارد ؟ این بغض به تنهایی از گلویم پایین نمی رود بخدا…
چشم های گرانت را خرج رفتنم نکن! بی تو من مفت هم نمی ارزم …
روزهایم همچون برگ های پاییز غروب که می شود می افتد … نمی دانم درخت زندگیم چند برگ دارد…؟! فقط می دانم پاییز است…!
دنیای من… “مجازیش” هم غمگین بود!
حکایت عجیبی دارد این “اشک” کافیست حروفش را به هم بریزی تا برسی به “کاش”
در این بهار چیزی جز جای خالی تو رشد نمی کند . . !
و تمام جمعه ها می دانند غروب های بی تو یعنی چه …
باز هم مثل همیشه که تنها میشوم… دیوار اتاق پناهم میدهد… بی پناه که باشی قدر دیوار را میدانی…
{{::'controllers.mainSite.SmsBankNikSmsAllPatern' | translate}}