{{::'controllers.mainSite.MainSmsBankBanner2' | translate}}
لعنت به این نفس کشیدن از باوفا بودنش خسته شده ام چرا مثل بقیه ترکم نمیکند؟؟
باور کن عزیز کار من نیست کار خداست دلم جایی میان نفس هایت گیر کرده
من و دل هم نفسیم با نفس خیال تو نفسم هم نفسم هر نفسم فدای تو
گاهی آدم دلش تنگ می شود عزیز دل آدم هم که تنگ شود , نفسش میگیرد هوای گذشته ها را می خواهد حتی شده به یک نفس عمیق
دلم که هوایت را میکند، دیگر نمیتوانم نفس بکشم بالا نمی آید این نفس لعنتی در هوای نبودنت
بی شک آغوش تو از عجایب دنیاست واردش که می شوم زمان بی معنا می شود هیچ بعدی امیرافبی ندارد بی آنکه نفس بکشم روحم تازه می شود
کجا نفس میکشی دور هوات بگردم
همین که قاصدکی را، فوت کنی تا عطر نفس هایت را با خود بیاورد برای دلم کافیست
نفس میکشم تا بجای مرده ها خاکم نکنند اینگونه هست حال من چیزی نپرس عزیز
یکى براى هر نفس حوایى دارد ودیگرى هواى براى نفس هایش ندارد
تنهایی همین است تکرار نا منظم من بی تو بی آنکه بدانی برای تو نفس میکشم
چه تقدیر نفس گیری سراغ از من نمی گیری من افتادم به پای تو تو از دست دلم میری
گرچه تو بیخبر از حال پریشان منیبا همین بیخبری هم نفس جان منی
اکنون تو با مرگ رفته ای و من اینجا تنها به این امید دم میزنم که با هر نفس گامی به تو نزدیکتر میشوم این زندگی من است
تو تنها دلیل نفس کشیدنم بودی دیگران فقط عابران خسته ای بودند که شاید گاهی برای پرسیدن آدرس کنارم می ایستادند
ریتم خنده هایت را دوست دارم تو بین تمام آدم ها در این کره ی خاکی تافته ی جدا بافته ای لبخند بزن نفس من
لعنت به این نفس کشیدن از باوفا بودنش خسته شده ام چرا مثل بقیه ترکم نمیکند؟؟
باور کن عزیز کار من نیست کار خداست دلم جایی میان نفس هایت گیر کرده
من و دل هم نفسیم با نفس خیال تو نفسم هم نفسم هر نفسم فدای تو
گاهی آدم دلش تنگ می شود عزیز دل آدم هم که تنگ شود , نفسش میگیرد هوای گذشته ها را می خواهد حتی شده به یک نفس عمیق
دلم که هوایت را میکند، دیگر نمیتوانم نفس بکشم بالا نمی آید این نفس لعنتی در هوای نبودنت
بی شک آغوش تو از عجایب دنیاست واردش که می شوم زمان بی معنا می شود هیچ بعدی امیرافبی ندارد بی آنکه نفس بکشم روحم تازه می شود
کجا نفس میکشی دور هوات بگردم
همین که قاصدکی را، فوت کنی تا عطر نفس هایت را با خود بیاورد برای دلم کافیست
نفس میکشم تا بجای مرده ها خاکم نکنند اینگونه هست حال من چیزی نپرس عزیز
یکى براى هر نفس حوایى دارد ودیگرى هواى براى نفس هایش ندارد
تنهایی همین است تکرار نا منظم من بی تو بی آنکه بدانی برای تو نفس میکشم
چه تقدیر نفس گیری سراغ از من نمی گیری من افتادم به پای تو تو از دست دلم میری
گرچه تو بیخبر از حال پریشان منیبا همین بیخبری هم نفس جان منی
اکنون تو با مرگ رفته ای و من اینجا تنها به این امید دم میزنم که با هر نفس گامی به تو نزدیکتر میشوم این زندگی من است
تو تنها دلیل نفس کشیدنم بودی دیگران فقط عابران خسته ای بودند که شاید گاهی برای پرسیدن آدرس کنارم می ایستادند
ریتم خنده هایت را دوست دارم تو بین تمام آدم ها در این کره ی خاکی تافته ی جدا بافته ای لبخند بزن نفس من
{{::'controllers.mainSite.SmsBankNikSmsAllPatern' | translate}}