{{::'controllers.mainSite.MainSmsBankBanner2' | translate}}
برف پاک کن بیهوده جان می کَند … باران این سوی شیشه است !
هوا خوب است بیا برویم کمی قدم بزنیم ؛ نگران نباش دوباره باز میگردانمت به قاب عکس !
زخم میزنی و میروی چه باک همینم میشود یادگاری که یاد تورا همیشه برایم تازه کند
کاش سرخپوستی بودم تا رد شاخه های شکسته را می گرفتم و تو را پیدا می کردم . . . حالا سالهاست همه چیز شکسته و من ، روز به روز بیشتر گمت می کنم !
دلتنگ قاصدک های کودکی ام چه سبکبال اوج می گرفتیم! بر بالای رویاهای مخملی نیلگون افسوس !… نه دیگر از قاصدک های سپید بال خبری هست ونه رویاهای مخملی ….
تو زلال چشمه سارانی ” بی تو “ فاتحه زندگی را می خواند ماهی کوچک دلم …
این که باید ، فراموش ات می کردم را هم فراموش کردم … تو تکراری ترین حضور روزگار منی و من عجیب به آغوش تو از آن سوی فاصله ها خو گرفته ام …
دلِ هر جایی ات جای جای احساسم را پرسه زد اما افسوس !… پای احساست لنگ بود و چشم جانت کور به اعماق درونم راهی نیافت و نور مشتعل عشقم را ، توان دیدن نداشت …..
سراب که باشی ، لا اقل تشنه ای در تو گم می شود چه کنم با دل تنهایم !؟…. که حتی ، سرابِ بودن هم برایش زیادیست …..
بیدار شو گلم ! من خسته تر از آنم که ، به خواب تو بیایم …
دستم را رها می کنی تنهایی امان نمی دهد دستم را محکم تر می گیرد …
تو هیچ وقت آشپز خوبی نخواهی شد ببین … دوباره دلی را که به تو داده بودم سوزاندی !
شبانه روز هم که برف ببارد رو سیاهی این روزگار پیر سپید نمی شود رختهای خیس غصه هایم را در اتاق نمور و تار گرفته ی بغضهای فروخورده ام خشک می کنم مبادا در بوران تنهایی قندیل ببندد
عشقت گران تمام شد خودت که هیچ خودم را هم باختم
هیــس ! کـمی آرامتـر تنـــــها شــــو بی صــدا تــــر بـــشــکــــن آهـســــتــــه تـــر سراغـــــش را بگـــــیـــــر مـــمــــکــن است بــــیـــدار شــــود وجــــــــدان نــــــداشتــــــه اش !
عاشق که میشوى، نگران نباش! شبهاى باقیمانده ى عمرت… به این سادگى ها صبح نخواهند شد…!
برف پاک کن بیهوده جان می کَند … باران این سوی شیشه است !
هوا خوب است بیا برویم کمی قدم بزنیم ؛ نگران نباش دوباره باز میگردانمت به قاب عکس !
زخم میزنی و میروی چه باک همینم میشود یادگاری که یاد تورا همیشه برایم تازه کند
کاش سرخپوستی بودم تا رد شاخه های شکسته را می گرفتم و تو را پیدا می کردم . . . حالا سالهاست همه چیز شکسته و من ، روز به روز بیشتر گمت می کنم !
دلتنگ قاصدک های کودکی ام چه سبکبال اوج می گرفتیم! بر بالای رویاهای مخملی نیلگون افسوس !… نه دیگر از قاصدک های سپید بال خبری هست ونه رویاهای مخملی ….
تو زلال چشمه سارانی ” بی تو “ فاتحه زندگی را می خواند ماهی کوچک دلم …
این که باید ، فراموش ات می کردم را هم فراموش کردم … تو تکراری ترین حضور روزگار منی و من عجیب به آغوش تو از آن سوی فاصله ها خو گرفته ام …
دلِ هر جایی ات جای جای احساسم را پرسه زد اما افسوس !… پای احساست لنگ بود و چشم جانت کور به اعماق درونم راهی نیافت و نور مشتعل عشقم را ، توان دیدن نداشت …..
سراب که باشی ، لا اقل تشنه ای در تو گم می شود چه کنم با دل تنهایم !؟…. که حتی ، سرابِ بودن هم برایش زیادیست …..
بیدار شو گلم ! من خسته تر از آنم که ، به خواب تو بیایم …
دستم را رها می کنی تنهایی امان نمی دهد دستم را محکم تر می گیرد …
تو هیچ وقت آشپز خوبی نخواهی شد ببین … دوباره دلی را که به تو داده بودم سوزاندی !
شبانه روز هم که برف ببارد رو سیاهی این روزگار پیر سپید نمی شود رختهای خیس غصه هایم را در اتاق نمور و تار گرفته ی بغضهای فروخورده ام خشک می کنم مبادا در بوران تنهایی قندیل ببندد
عشقت گران تمام شد خودت که هیچ خودم را هم باختم
هیــس ! کـمی آرامتـر تنـــــها شــــو بی صــدا تــــر بـــشــکــــن آهـســــتــــه تـــر سراغـــــش را بگـــــیـــــر مـــمــــکــن است بــــیـــدار شــــود وجــــــــدان نــــــداشتــــــه اش !
عاشق که میشوى، نگران نباش! شبهاى باقیمانده ى عمرت… به این سادگى ها صبح نخواهند شد…!
{{::'controllers.mainSite.SmsBankNikSmsAllPatern' | translate}}