{{::'controllers.mainSite.MainSmsBankBanner2' | translate}}
نمی بخشمت ولی فراموشت می کنم همیشه به همین سادکی از ادمای بی ارزش می گذرم . . .
اگه فراموشم کنی میرم سراغ سرنوشت می گم چرا اسم منو فقط تو قلب تو نوشت اگه فراموشم کنی سلطان قصر غم می شم مثل یه شمع بی فروغ لحظه به لحظه کم می شم
می نویسم روی صفحه ی غریب زندگی من فراموشت نمی کنم عزیز ، به سادگی
برف آمد و پاییز فراموشت شد آن گریه ی یک ریز فراموشت شد انگار نه انگار که با هم بودیم چه زود همه چیز فراموشت شد !
به بند دلت میاویز رخت خاطره ام را گردبادهای فراموشی حرمت نمی شناسن
تقدیم به همه فراموشکارای دنیا وقتی تو پاییز روی برگای زرد و خشک پا میذاری یادت باشه همین برگا یه روزی بهت نفس می دادن
این روز ها یکدیگر را چه خوب فراموش می کنیم همه ی کارهایمان به این خوبی بود چه خوب بود
اشک خشک می شه خنده محو می شه اما یاد تو فراموش نمی شه
تا عشق تو آمد در قلبم ، تو رفتی تا آمدم بگویم نرو ، رفته بودی تا خواستم فراموشت کنم خودم را فراموش کردم
عادت می کنم به داشتن چیزی و سپس نداشتنش به بودن کسی و سپس به نبودنش تنها عادت می کنم اما فراموش نه
تمام سپاس من از کسی است که به من نیاز نداشت اما فراموشم نکرد
فراموش کردن تو هنر می خواهد و من بی هنرترین انسانم
خاموشی بهانه است مشترک مورِد نظر فراموشت کرده است !
فراموش کردنت برایم مثل آب خوردن بود از همان آب هایی که می پرد توی گلو و سال ها سرفه می کنیم
شنیــده بودم که خاک سرد است ایـــن روزها اما انگار آنقـــدر هوا ســـرد است که زنــده زنــده فراموش می کنیــم یکدیگـــر را
واژه ها حرف ها و کلام ها در گذر زمان می آییند و می رونند اما خاطره خوش باهم بودن هست که می ماند افتخاری بود در کنار شما بودن حتی اگر فراموش شدم
نمی بخشمت ولی فراموشت می کنم همیشه به همین سادکی از ادمای بی ارزش می گذرم . . .
اگه فراموشم کنی میرم سراغ سرنوشت می گم چرا اسم منو فقط تو قلب تو نوشت اگه فراموشم کنی سلطان قصر غم می شم مثل یه شمع بی فروغ لحظه به لحظه کم می شم
می نویسم روی صفحه ی غریب زندگی من فراموشت نمی کنم عزیز ، به سادگی
برف آمد و پاییز فراموشت شد آن گریه ی یک ریز فراموشت شد انگار نه انگار که با هم بودیم چه زود همه چیز فراموشت شد !
به بند دلت میاویز رخت خاطره ام را گردبادهای فراموشی حرمت نمی شناسن
تقدیم به همه فراموشکارای دنیا وقتی تو پاییز روی برگای زرد و خشک پا میذاری یادت باشه همین برگا یه روزی بهت نفس می دادن
این روز ها یکدیگر را چه خوب فراموش می کنیم همه ی کارهایمان به این خوبی بود چه خوب بود
اشک خشک می شه خنده محو می شه اما یاد تو فراموش نمی شه
تا عشق تو آمد در قلبم ، تو رفتی تا آمدم بگویم نرو ، رفته بودی تا خواستم فراموشت کنم خودم را فراموش کردم
عادت می کنم به داشتن چیزی و سپس نداشتنش به بودن کسی و سپس به نبودنش تنها عادت می کنم اما فراموش نه
تمام سپاس من از کسی است که به من نیاز نداشت اما فراموشم نکرد
فراموش کردن تو هنر می خواهد و من بی هنرترین انسانم
خاموشی بهانه است مشترک مورِد نظر فراموشت کرده است !
فراموش کردنت برایم مثل آب خوردن بود از همان آب هایی که می پرد توی گلو و سال ها سرفه می کنیم
شنیــده بودم که خاک سرد است ایـــن روزها اما انگار آنقـــدر هوا ســـرد است که زنــده زنــده فراموش می کنیــم یکدیگـــر را
واژه ها حرف ها و کلام ها در گذر زمان می آییند و می رونند اما خاطره خوش باهم بودن هست که می ماند افتخاری بود در کنار شما بودن حتی اگر فراموش شدم
{{::'controllers.mainSite.SmsBankNikSmsAllPatern' | translate}}