{{::'controllers.mainSite.MainSmsBankBanner2' | translate}}
زمان، تنها خرده گیری است که جاه طلبی ندارد
بزرگترین امید آن است که امید را به قصد کشت، کتک بزنیم.
انسان به بودن در هر جایی عادت می کند و دیگر برایش سخت است که از آنجا برود. نحوه فکر کردنش هم بعد از مدتی عادت می شود و عوض کردنش سخت است
گاهی برخلاف شکست و نابودیِ کمابیش قطعی، باید نابخرد و بزدل باشیم که در آستانه ی بزرگترین پیروزی نهفته مان، میدان را ترک کنیم.
نویسنده، وظیفه دارد، گنجایش پذیرفته شده ی انسان را برای شکوه و بزرگی روح و روان نشان دهد و آن را بستاید
نویسنده ای که به کمال انسان، باور پابرجا نداشته باشد، نه احساس بخشش و پایبندی به ادبیات دارد و نه هرگز عضو خانواده ی ادبیات است
ادبیات به دیرینگی گفتار است. ادبیات از دل نیاز بشری به آن سرچشمه گرفته و هیچ تغییری نیافته است، جز این که نیاز بشر به آن بیشتر شده است
انسان در دنیا تنها است و در میان همنوعان خود، تنها است و چشم داشتِ هیچ گونه آسایش و دلداری از هیچ جا ندارد
در زندگی، مواردی هست که حتی از دوستان آدم هم کاری ساخته نیست.
چه نیکو است که آدمی مورد اعتماد باشد.
نویسنده در فضایی از بیم و ارج نهادن به واژه زندگی می کند، زیرا واژه ها می توانند ستمگر یا مهربان باشند و نیز می توانند درست در برابر چشمان شما، معانی را دگرگون کنند
کسی که داستانی می نویسد، ناچار است بهترین دانستنی ها و بهترین احساسات خود را در آن بگنجاند
من به این نتیجه رسیده ام که گاهی گزینش یک شخص برگزیده به گونه ی مخاطب، بسیار کارساز است؛ شخصی حقیقی که او را می شناسی، یا شخصی فرضی؛ باید برای آنها بنویسی.
نویسندگانِ نادرستی هم هستند که برای مدتی کوتاه، کارشان را از پیش می برند، ولی نه برای مدتی دراز، نه برای مدتی دراز
وظیفه ی نویسنده این است که تعالی ببخشد، بگستراند و نیرو بخشد.
به یک خرده گیر اگر رو بدهی، خودش را دانای روزگار می داند
زمان، تنها خرده گیری است که جاه طلبی ندارد
بزرگترین امید آن است که امید را به قصد کشت، کتک بزنیم.
انسان به بودن در هر جایی عادت می کند و دیگر برایش سخت است که از آنجا برود. نحوه فکر کردنش هم بعد از مدتی عادت می شود و عوض کردنش سخت است
گاهی برخلاف شکست و نابودیِ کمابیش قطعی، باید نابخرد و بزدل باشیم که در آستانه ی بزرگترین پیروزی نهفته مان، میدان را ترک کنیم.
نویسنده، وظیفه دارد، گنجایش پذیرفته شده ی انسان را برای شکوه و بزرگی روح و روان نشان دهد و آن را بستاید
نویسنده ای که به کمال انسان، باور پابرجا نداشته باشد، نه احساس بخشش و پایبندی به ادبیات دارد و نه هرگز عضو خانواده ی ادبیات است
ادبیات به دیرینگی گفتار است. ادبیات از دل نیاز بشری به آن سرچشمه گرفته و هیچ تغییری نیافته است، جز این که نیاز بشر به آن بیشتر شده است
انسان در دنیا تنها است و در میان همنوعان خود، تنها است و چشم داشتِ هیچ گونه آسایش و دلداری از هیچ جا ندارد
در زندگی، مواردی هست که حتی از دوستان آدم هم کاری ساخته نیست.
چه نیکو است که آدمی مورد اعتماد باشد.
نویسنده در فضایی از بیم و ارج نهادن به واژه زندگی می کند، زیرا واژه ها می توانند ستمگر یا مهربان باشند و نیز می توانند درست در برابر چشمان شما، معانی را دگرگون کنند
کسی که داستانی می نویسد، ناچار است بهترین دانستنی ها و بهترین احساسات خود را در آن بگنجاند
من به این نتیجه رسیده ام که گاهی گزینش یک شخص برگزیده به گونه ی مخاطب، بسیار کارساز است؛ شخصی حقیقی که او را می شناسی، یا شخصی فرضی؛ باید برای آنها بنویسی.
نویسندگانِ نادرستی هم هستند که برای مدتی کوتاه، کارشان را از پیش می برند، ولی نه برای مدتی دراز، نه برای مدتی دراز
وظیفه ی نویسنده این است که تعالی ببخشد، بگستراند و نیرو بخشد.
به یک خرده گیر اگر رو بدهی، خودش را دانای روزگار می داند
{{::'controllers.mainSite.SmsBankNikSmsAllPatern' | translate}}