{{::'controllers.mainSite.MainSmsBankBanner2' | translate}}
میپرسی تنهایی؟ تنهایم تنها مثلِ هواپیمایی که گیج میزند آن بالا وصل نمیشود تماسش با برجِ مراقبت
وقتی که تو نیستی من هم تنهاترین اتفاقِ بی دلیلِ زمین ام…
تنهایی من ، کوچه ی بن بستی ست که پشت آن خانه ی توست
دلم برای کسی تنگ است که گمان میکردم : می آید ….. می ماند …. و به تنهائیم پایان میدهد آمد ….. رفت …… و به زندگی ام پایان داد … !!
همه ی خــــــــودم را مال تو کرده ام چقــــدر دنیای تـــــــو بزرگــــــــ است هنوز از تنهایی سخن می گویی چقدر کم هستم!
شعرها بودنشان را مدیون نبودن “تو” اند! … تو که هستی زندگی که خوب است شعر از لب شاعر چنان می افتد که غذا از دهان که برگ از درخت که کسی از چشم کسی
خدایا! بیا یک بارِ دیگر تقسیم کُن « تنهایی » را به نامِ توست ولی به کامِ من….!!!
پایانِ حکایتم شنیدن دارد من عاشقِ او بودم و او عاشقِ او
من جـــایی نرفتـــم تنها گوشـــهای از خـــودم نشستــهام همـــــین…..
من جـــایی نرفتـــم تنها گوشـــهای از خـــودم نشستــهام همـــــین…..!
آدم اگر دلش بگیرد دردش را به کدام پنجره بگوید که دهانش پیش هر غریبهای باز نشود
دلم که تنگ میشود دست به دامان پنجره ها می شوم دلم که تنگ می شود بوی خاک باران خورده به دادم می رسد خاک باران خورده برگهای خیس خدای مهربان تنهایی که فشار می آورد همه نیست می شوند!
هر آنچه بکاری درو خواهی کرد جز باد که توفان به بار می آورد، و ما مسافر تازه ی این کویریم توفانی درو می کنیم که نکاشته بودیم
وقت را چگونه می شود کشت وقتی تنها چیزی که دارم عقربه های گیج این ساعت است که همیشه دور خودشان می چرخند؟
از لبخند هایت حتی، می ترسم وقتی از آن من نبود! شادی،”بی تو”، واژه ایست غریب
از هجوم تنهایی می ترسم از بلندای احساسم… وحشت از ارتفاع قله ی بلند عشقت مرا بر زمین پست فراقت میخکوب کرده در ته درّه ی عمیق و ژرف بی کسی از تاریکی انتظار می ترسم و از نگاه سرد و بی اعتنایت
میپرسی تنهایی؟ تنهایم تنها مثلِ هواپیمایی که گیج میزند آن بالا وصل نمیشود تماسش با برجِ مراقبت
وقتی که تو نیستی من هم تنهاترین اتفاقِ بی دلیلِ زمین ام…
تنهایی من ، کوچه ی بن بستی ست که پشت آن خانه ی توست
دلم برای کسی تنگ است که گمان میکردم : می آید ….. می ماند …. و به تنهائیم پایان میدهد آمد ….. رفت …… و به زندگی ام پایان داد … !!
همه ی خــــــــودم را مال تو کرده ام چقــــدر دنیای تـــــــو بزرگــــــــ است هنوز از تنهایی سخن می گویی چقدر کم هستم!
شعرها بودنشان را مدیون نبودن “تو” اند! … تو که هستی زندگی که خوب است شعر از لب شاعر چنان می افتد که غذا از دهان که برگ از درخت که کسی از چشم کسی
خدایا! بیا یک بارِ دیگر تقسیم کُن « تنهایی » را به نامِ توست ولی به کامِ من….!!!
پایانِ حکایتم شنیدن دارد من عاشقِ او بودم و او عاشقِ او
من جـــایی نرفتـــم تنها گوشـــهای از خـــودم نشستــهام همـــــین…..
من جـــایی نرفتـــم تنها گوشـــهای از خـــودم نشستــهام همـــــین…..!
آدم اگر دلش بگیرد دردش را به کدام پنجره بگوید که دهانش پیش هر غریبهای باز نشود
دلم که تنگ میشود دست به دامان پنجره ها می شوم دلم که تنگ می شود بوی خاک باران خورده به دادم می رسد خاک باران خورده برگهای خیس خدای مهربان تنهایی که فشار می آورد همه نیست می شوند!
هر آنچه بکاری درو خواهی کرد جز باد که توفان به بار می آورد، و ما مسافر تازه ی این کویریم توفانی درو می کنیم که نکاشته بودیم
وقت را چگونه می شود کشت وقتی تنها چیزی که دارم عقربه های گیج این ساعت است که همیشه دور خودشان می چرخند؟
از لبخند هایت حتی، می ترسم وقتی از آن من نبود! شادی،”بی تو”، واژه ایست غریب
از هجوم تنهایی می ترسم از بلندای احساسم… وحشت از ارتفاع قله ی بلند عشقت مرا بر زمین پست فراقت میخکوب کرده در ته درّه ی عمیق و ژرف بی کسی از تاریکی انتظار می ترسم و از نگاه سرد و بی اعتنایت
{{::'controllers.mainSite.SmsBankNikSmsAllPatern' | translate}}