Loading...Please Wait

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNikSmsAllPatern' | translate}}

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

بابام موهاشو با صابون گلنار میشست ، خودمو کشتم با شامپو بشوره حالا میگه چرا هر روز شامپو عوض میکنید مگه من موش آزمایشگاهیم (هر روز منظورش سالی یه باره) مامانم :/ آجیم :|

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

اینقدر به صدایِ داداشِ تازه به بلوغ رسیدم خندیدیم که دیگه صدای خودمونم در نمیاد ! *^_^* خداوند ما را ببخشاید !!!!

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

معلم مون داشت میگفت: بچه ها چیزایی مثل اداره و گاز روده از بدن وضو را باطل میکنه  یه دفعه دوستم گفت اجازه گاز روده چیه0_0 بیچاره معلم مونده بود چی بگه :[

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

"دوستمون یکی از سگاش توخونه ری...ه اشتباه ی سگ دیگه اش رو دعوا کرده اونم شاکی شده رفته تو کفشش ری...ه!بصورت عملی ثابت کرده کار اون نبوده:)))"

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

دیروز گوشیم زنگ خورد ورداشتم گفتم؛ من توتاکسی وسط جلسه ام وقطع کردم! رانندهه به عنوان جایزه ازم کرایه نگرفت ومشروح اخبار هفته رو هم برام مرور کرد!!!!!!!

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

اون روز دختر داییم میخواست واسم لاک بزنه دستام داشت میلرزید....بهم میگه`اعصاب نداریا` بعد تا من اومدم بهش جواب بدم داداشم(شش سالشه)میگه: -این به خاطر من این طوری شده.... بازم خوبه خودش اعتراف میکنه

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

یه بار سر کلاس خواب بودم استاد اومد بالا سرم بیدارم کرد گفت خواب بودی؟؟؟ منم هول شدم گفتم نه استاد دراز کشیده بودم. هیچی دیگه بچه ها داشتن دسته صندلی رو گاز میزدن.

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

یه پیر مرد تو فامیل داریم اونقدر پیره (سنش بالای صد ساله دقیق یادم نیست)  که چند وقت پیش بافکوفامیل سیاه پوشیدمو ریش گذاشتیم بلکه بیافته تو رودروایسی  و بمیره . . . . . . امروز شنیدم زن گرفته :|

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

بچه همسایمون ۶ سالشه اومده بود خونمون اومدم واسش قصه بگم بخوابه گفتم :قصه شنگول منگول بگم؟ برگشته میگه :نه بیخیال برام از تجربیات عشقیت بگو دادا… اینا چین ؟؟؟ یکی بگه اینا کین ؟؟؟؟؟

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

رفتیم آزمایش خون . یک مرده دستش سینی بود توشونم پر لیوان یک بار مصرف  مامانم گفت :مگه اینجا شربت میدن؟ مرده گفت: خانوم اینا شربت نیستن آزمایش ادرارن:| مامانم به زور منو از رو زمین جم کرد:|

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

یکی از تردستیام تو بچگی این بود که . . . . . جعبه شیرینی تو یخچالو بدون اینکه بند روش باز بشه خالی میکردم! هیشکی هم نمی فهمید

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

از خاطرات فراموش نشدنی شوهرم@_@ معلم دینیشون میگفت:میری مهمونی مختلط،میبینی دختره دامن پوشیده تا(رونش رو نشون میداد).. نه ولش کن! بچه ها ضجه میزدن:آقا تروخدا بگو تا کجا بود :|

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

بچه بودم عمه م بدون اجازه منو برد مشهد، تلفن اینا هم نبود که خبر بده برگشتم تهران دیدم مراسم هفتمم تموم شده.

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

داشتن تو خونه از محاسنم تعریف میکردن(-: زدم به تخته چشم نخورم بحثو بیخیال شدن همه رفتن ببینن کیه در میزنهツ

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

بدشانسی یعنی . . . . . . . . . . . . . . تو مسجد وسط نماز صدای گرسنه بودن پو بیاد 

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

دوستم تعریف میکرد که من موقعی که شب میخوام برم دستشویی واسه اینکه در دستشویی صدا نده درو نمیبندم لامپم روشن نمیکنم  بهد یه روز غرق در فکر و اندیشه بودم که  بابام همونچوری سرپا اومد شاشید روم رفت

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNikSmsAllPatern' | translate}}

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

بابام موهاشو با صابون گلنار میشست ، خودمو کشتم با شامپو بشوره حالا میگه چرا هر روز شامپو عوض میکنید مگه من موش آزمایشگاهیم (هر روز منظورش سالی یه باره) مامانم :/ آجیم :|

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

اینقدر به صدایِ داداشِ تازه به بلوغ رسیدم خندیدیم که دیگه صدای خودمونم در نمیاد ! *^_^* خداوند ما را ببخشاید !!!!

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

معلم مون داشت میگفت: بچه ها چیزایی مثل اداره و گاز روده از بدن وضو را باطل میکنه  یه دفعه دوستم گفت اجازه گاز روده چیه0_0 بیچاره معلم مونده بود چی بگه :[

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

"دوستمون یکی از سگاش توخونه ری...ه اشتباه ی سگ دیگه اش رو دعوا کرده اونم شاکی شده رفته تو کفشش ری...ه!بصورت عملی ثابت کرده کار اون نبوده:)))"

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

دیروز گوشیم زنگ خورد ورداشتم گفتم؛ من توتاکسی وسط جلسه ام وقطع کردم! رانندهه به عنوان جایزه ازم کرایه نگرفت ومشروح اخبار هفته رو هم برام مرور کرد!!!!!!!

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

اون روز دختر داییم میخواست واسم لاک بزنه دستام داشت میلرزید....بهم میگه`اعصاب نداریا` بعد تا من اومدم بهش جواب بدم داداشم(شش سالشه)میگه: -این به خاطر من این طوری شده.... بازم خوبه خودش اعتراف میکنه

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

یه بار سر کلاس خواب بودم استاد اومد بالا سرم بیدارم کرد گفت خواب بودی؟؟؟ منم هول شدم گفتم نه استاد دراز کشیده بودم. هیچی دیگه بچه ها داشتن دسته صندلی رو گاز میزدن.

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

یه پیر مرد تو فامیل داریم اونقدر پیره (سنش بالای صد ساله دقیق یادم نیست)  که چند وقت پیش بافکوفامیل سیاه پوشیدمو ریش گذاشتیم بلکه بیافته تو رودروایسی  و بمیره . . . . . . امروز شنیدم زن گرفته :|

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

بچه همسایمون ۶ سالشه اومده بود خونمون اومدم واسش قصه بگم بخوابه گفتم :قصه شنگول منگول بگم؟ برگشته میگه :نه بیخیال برام از تجربیات عشقیت بگو دادا… اینا چین ؟؟؟ یکی بگه اینا کین ؟؟؟؟؟

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

رفتیم آزمایش خون . یک مرده دستش سینی بود توشونم پر لیوان یک بار مصرف  مامانم گفت :مگه اینجا شربت میدن؟ مرده گفت: خانوم اینا شربت نیستن آزمایش ادرارن:| مامانم به زور منو از رو زمین جم کرد:|

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

یکی از تردستیام تو بچگی این بود که . . . . . جعبه شیرینی تو یخچالو بدون اینکه بند روش باز بشه خالی میکردم! هیشکی هم نمی فهمید

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

از خاطرات فراموش نشدنی شوهرم@_@ معلم دینیشون میگفت:میری مهمونی مختلط،میبینی دختره دامن پوشیده تا(رونش رو نشون میداد).. نه ولش کن! بچه ها ضجه میزدن:آقا تروخدا بگو تا کجا بود :|

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

بچه بودم عمه م بدون اجازه منو برد مشهد، تلفن اینا هم نبود که خبر بده برگشتم تهران دیدم مراسم هفتمم تموم شده.

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

داشتن تو خونه از محاسنم تعریف میکردن(-: زدم به تخته چشم نخورم بحثو بیخیال شدن همه رفتن ببینن کیه در میزنهツ

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

بدشانسی یعنی . . . . . . . . . . . . . . تو مسجد وسط نماز صدای گرسنه بودن پو بیاد 

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

دوستم تعریف میکرد که من موقعی که شب میخوام برم دستشویی واسه اینکه در دستشویی صدا نده درو نمیبندم لامپم روشن نمیکنم  بهد یه روز غرق در فکر و اندیشه بودم که  بابام همونچوری سرپا اومد شاشید روم رفت